جمعه 21 دی 1403

واقعه غدير در الغدیر

در سال دهم هجرت، پيامبر خدا تصميم به حج گزاردن گرفت و آن را به مردم اعلام كرد. مردم فراوانى به مدينه آمدند تا در حج به او اقتدا كنند؛ حجّى كه حجّة الوداع، حجّة الاسلام، حجّة البلاغ، حجّة الكمال و حجّة التمام خوانده مى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت تا زمان وفاتش ، بجز آن، حجّى نگزارد.

پيامبر صلى الله عليه و آله غسل كرد و به خود ، روغن ماليد و موهايش را شانه زد و تنها با دو لباس صحارى ،[۱]يعنى : پيراهن و لنگ، در روز شنبه، پنج يا شش روز مانده به آخر ذى قعده، از مدينه بيرون آمد و همه زنان خود را در كجاوه ها با خود برد. اهل بيتش و نيز عموم مهاجر و انصار و هر كس از قبيله هاى عرب و توده مردم كه خواست، هم با او آمدند.

هنگام خروجش از مدينه، آبله يا حصبه اى آمد كه بسيارى از مردم را از حج گزاردن با او باز داشت و با اين همه، همراه او آن قدر جمعيت بود كه شمار [ دقيق ]آن را جز خداى متعال نمى داند. گاه گفته مى شود كه نود هزار نفر با او حركت كردند. گاه ، صد و چهارده هزار نفر و گاه ، صد و بيست هزار ؛ حتّى صد و بيست و چهار هزار و بيشتر از اين هم گفته شده است و اين ، تنها تعداد كسانى است كه با او (از مدينه) حركت كردند ؛ امّا تعداد كسانى كه با او حج گزاردند، بيش از آن است، مانند كسانى كه در مكّه ساكن بودند و يا كسانى كه با على (امير مؤمنان) و ابو موسى از يمن آمدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله شب يك شنبه را در ملل[۲]به صبح آورد و سپس حركت كرد و هنگام غروب به شرف السيّاله[۳]رسيد و نماز مغرب و عشا را در آن جا خواند. نماز صبح را در عرْق الظبْيه گزارد و در روحاء[۴]توقف كرد. سپس از روحاء، حركت كرد و نماز عصر را در منصرف[۵]و نماز مغرب و عشا را در متعشّى گزارد و همان جا هم خوابيد و نماز صبح را در اثايه گزارد و صبح روز سه شنبه در عرْج[۶]بود. آن حضرت صلى الله عليه و آله در لحْى جمل (گردنه جحفه) حجامت كرد و روز چهارشنبه در سقياء[۷]توقف كرد و صبح را در ابواء[۸]به سر برد و همان جا نماز خواند. سپس از ابواء حركت كرد و روز جمعه در جحفه[۹]توقف كرد و از آن جا به قديد[۱۰]رفت و شنبه در آن جا بود و روز يك شنبه در عسفان .[۱۱]

سپس حركت كرد و چون به غميم[۱۲]رسيد، پيادگان به او برخوردند و صف و از پياده روى شكايت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «از پويه ، راه رفتنى سريع، امّا نه چون دويدن ، كمك بگيريد». پس همين گونه راه رفتند و آسوده شدند.

[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] روز دوشنبه در مرّ الظهران[۱۳]بود و تا نزديكى شب از آن جا نرفت و غروب آفتاب را در سرف[۱۴]بود ؛ امّا نماز مغرب را تا وارد مكّه (حرم) نشد، نخواند و چون به ميان دو گردنه رسيد، شب را ماند و روز سه شنبه داخل شهر مكّه شد.

[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] چون مناسك حج را به پايان برد، با همان جمعيّت انبوه به سوى مدينه بازگشت و چون در روز پنج شنبه ، هجدهم ذى حجّه ، به غدير خم[۱۵]در جحفه ، جايى كه راه هاى مدينه و مصر و عراق از هم جدا مى شدند ، رسيد، جبرئيل امين با اين آيه از سوى خدا بر او فرود آمد كه :  «اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، برسان...»  را آورد و به او فرمان داد كه على عليه السلام را براى مردم به عنوان رهبر معرّفى كند و آنچه را درباره ولايت او و وجوب اطاعت از او بر همه، نازل شده است ، به آنان برساند.

جلوى جمعيّت، نزديك جحفه بود.از اين رو پيامبر خدا فرمان داد كسانى كه جلو رفته اند، باز آيند و حاضران نيز در همان جا به انتظار آنان كه هنوز نيامده اند، بنشينند. نيز از نشستن در سايه پنج درخت بزرگ طلْح (خار) نزديك به هم منع كرد و آن گاه كه مردمْ جاى گرفتند، زير آنها روفته شد و چون اذان ظهر گفته شد، [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]به سوى آنها رفت و در زير آنها با مردم نماز گزارد. روزى به شدّت گرم بود و هر كس، گوشه اى از ردايش را بر سر مى كشيد و گوشه اى ديگر را از شدّت گرما زير پاهايش مى نهاد.

بر روى درخت هاى طلح سايبانى پارچه اى در برابر خورشيد براى پيامبر خدا آماده ساختند و چون نمازش را به پايان برد، در ميان مردم و بر روى كجاوه هاى شتران، به سخنرانى برخاست و صدايش را بلند كرد و به همه رساند و گفت : «سپاس ، از آن خداست و از او كمك مى گيريم و به او ايمان داريم و بر او توكّل مى كنيم و از شرارت هاى نفْس و كارهاى زشتمان، به او پناه مى بريم ؛ همو كه چون كسى را گم راه گذارد، هدايتگرى نخواهد داشت و چون كسى را هدايت كند، گم راه كننده اى ندارد و گواهى مى دهم به يكتايى خدا و بندگى و رسالت محمّد.

امّا بعد ؛ اى مردم! خداى ريزبين آگاه به من خبر داد كه عمر هر پيامبر، نصف عمر پيامبر پيش از اوست و از اين رو، من به زودى دعوت حق را اجابت مى كنم. [ درباره رسالت] از من بازخواست مى شود و همچنين از شما. چه پاسخى داريد؟».

گفتند : گواهى مى دهيم كه تو رساندى و خيرخواهى كردى و كوشش نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد!

گفت : «آيا به اين كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست و بهشت و دوزخش حقيقت دارد و مرگ حق است، گواهى نمى دهيد و به اين كه قيامت، بى هيچ ترديدى آمدنى است و خداوند ، همه آرميدگان قبرها را برمى انگيزد؟». گفتند : چرا، به اين گواهى مى دهيم.

گفت : «خدايا! تو گواه باش». سپس گفت : «اى مردم! آيا نمى شنويد؟». گفتند : چرا .

گفت : «من پيش از شما، به حوض [ كوثر] وارد مى شوم و شما، در كنار آن نزد من مى آييد. پهناى آن حوض به اندازه [ فاصله ]ميان صنعا[۱۶]و بصرى[۱۷]است و جام هاى آن، سيمين و به عدد ستارگان. پس بنگريد كه درباره ثقلين (دو چيز گران سنگ) ، بعد از من ، چگونه رفتار مى كنيد».

كسى ندا داد : اى پيامبر خدا! اين دو چه هستند؟

گفت : «ثقل بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سرش در دست خداى عز و جل و سر ديگرش در دستان شماست. پس به آن ، چنگ درزنيد تا گم راه نگرديد ؛ و ديگرى كوچك تر است : [ يعنى ]خاندانم. و خداى ريزبين آگاه به من خبر داده است كه هرگز آن دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [ كوثر] من مى آيند ، و من، اين را از پروردگارم براى آن دو خواستم. پس بر آنها پيشى مگيريد، كه هلاك مى شويد و از آنها عقب نمانيد، كه هلاك مى شويد».

سپس دست على عليه السلام را گرفت و آن را تا آن جا بالا برد ، كه سفيدى زير بغل هر دو پيدا شد ، و همه مردم ، او را شناختند.

آن گاه گفت : «اى مردم! چه كسى به مؤمنان از خود آنان سزاوارتر است؟». گفتند : خدا و پيامبرش داناترند.

گفت : «خدا، مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و به آنان از خودشان سزاوارتر. پس، هركه من مولاى اويم، على مولاى اوست». سه بارْ اين را گفت (و در نقل احمد، پيشواى حنبليان، «چهار بار» آمده است).

آن گاه گفت : «خدايا! با هركه با او دوستى مى ورزد، دوستى كن و با هركه با او دشمنى مى ورزد، دشمنى كن و هر كه او را دوست مى دارد، دوست بدار و هر كه دشمنش مى دارد، دشمن بدار و هركه يارى اش مى كند، يارى اش كن و هركه رهايش مى كند، رهايش كن و حق را بر مدار او بچرخان. هان! حاضران به غايبان برسانند».

هنوز متفرّق نشده بودند كه [ جبرئيل،] امين وحى الهى، آيه :  «امروز دينتان را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما كامل كردم»  تا آخر آيه، را آورد.

پيامبر خدا گفت : «اللّه اكبر بر كمال يافتن دين و كامل شدن نعمت و رضايت پروردگار به رسالتم و ولايت على پس از من!».

سپس جمعيّت، تهنيت گويى بر امير مؤمنان ـ درودهاى خدا بر او باد! ـ را آغاز كردند و از جمله كسانى كه پيشاپيش ديگر صحابه بر او تهنيت گفتند، ابو بكر و عمر بودند كه هر يك مى گفتند : به به! اى پسر ابو طالب! تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان شدى.

ابن عبّاس نيز گفت : به خدا سوگند، [ ولايت على عليه السلام ] در گردن مردم، تثبيت شد.

حسّان گفت : اى پيامبر خدا! به من اجازه بده تا اشعارى را درباره على برايت بسرايم تا آنها را بشنوى . گفت : «با بركت خدا بگو».

حسّان برخاست و گفت : اى گروه مشايخ قريش! شعرم را در دنباله گواهى پيامبر خدا بر ولايت ـ كه گذشت ـ ، مى سرايم . و سرود:

در روز غدير و در خم، پيامبرشان ندايشان مى دهد

پس به نداى رسول ، گوش فرا ده![۱۸]

اين، سخنى به اجمال در واقعه غدير است. امّت بر اين واقعه، اتّفاق دارند و در جهان و بر روى زمين، واقعه اسلامى ديگرى به نام «غدير» وجود ندارد و چنانچه گفته شود، «روز غدير»، جز به همين واقعه باز نمى گردد و اگر نام مكانش برده شود، منظور ، همين محلّ معروف نزديك به جحفه است و هيچ يك از كاوشگران و پژوهشگران، جز آن را نمى شناسند.[۱۹]


[۱]صحار ، جايى در يمن است كه لباس هايى را بدان جا منسوب مى دارند (النهاية : ج ۳ ص ۱۲) .

[۲]ملل ، صحيح است و نه «يلمْلم» كه در متن الغدير آمده است . از عايشه نقل شده است كه پيامبر خدا شب يك شنبه را در ملل، به فاصله يك شب راه از مدينه، به سر برد. سپس حركت كرد و در «شرف السيّاله» ، شام خورد و نماز صبح را در «عرق الظّبيه» گزارد (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۳۶).

[۳]شرف السيّاله، جايى ميان ملل و روحاست (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۳۶) .

[۴]روْحاء، جايى ميان مكّه و مدينه، به فاصله سى يا چهل ميلى مدينه است و به اين خاطر «روحاء» ناميده شده است كه وسيع و باز است (معجم البلدان : ج ۳ ص ۷۶) .

[۵]منصرف، جايى ميان مكّه و بدر است كه ميان آن دو، چهار بريد (شانزده فرسنگ) فاصله است (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۱۱) .

[۶]عرْج، گردنه اى در جاده ميان مكّه و مدينه است (تقويم البلدان : ص ۷۹) .

[۷]سقياء، بخش مركز دهستان «فرع» است كه ميان آن دو از سوى جحفه ، نوزده ميل فاصله است (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۲۸) .

[۸]ابواء، روستايى در شمال مدينه و نزديك به آن است كه تا جحفه هشت فرسنگ فاصله دارد. قبر مادر مكرّم رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا قرار دارد (ر . ك : معجم البلدان : ج ۱ ص ۷۹) .

[۹]جحفه، نزديك به رابغ ، و ميقات حاجيان مصر و شام است (تقويم البلدان : ص ۸۰) .

[۱۰]قديد، نام جايى در نزديكى مكّه است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۴۱) ، نيز ، ر . ك : ج ۱ ص ۵۹۵ (وصايت على از سوى خداست).

[۱۱]عسفان، جايى براى فرود آمدن حاجيان است، به فاصله يك روز راه پياده از خليص در جنوب (تقويم البلدان : ص ۸۲) .

[۱۲]همان كراع الغميم است، دره جلوى عسفان به فاصله هشت ميلى (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۴۳) .

[۱۳]ظهران، دره اى نزديك به مكّه است كه روستايى به نام «مرّ» در كنار آن قرار دارد. براى همين «مرّالظهران» ناميده مى شود (معجم البلدان : ج ۴ ص ۶۳) .

[۱۴]سرف، جايى در شش ميلى مكّه است. پيامبر خدا در آن جا با ميمونه، دختر حارث ، ازدواج كرد. محلّ درگذشت ميمونه نيز همان جاست (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۱۲) .

[۱۵]خم، دره اى در كنار جحفه در ميان راه مكّه و مدينه است كه بركه اى (غديرى) در آن قرار دارد. پيامبر خدا در آن جا خطبه خواند (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۸۹) .

[۱۶]صنعا، پايتخت يمن كه در جنوب حجاز و شمال شهر عدن واقع است و از مهم ترين شهرهاى يمن و جزيرة العرب در آن روزگار بوده است.

[۱۷]بصرى، شهرى در نود كيلومترى جنوب شرقى دمشق است. اين شهر در روزگار روميان اهميتى بسزا داشت و در سال سيزدهم هجرى به دست خالد بن وليد ، فتح گرديد.

[۱۸]ر . ك : ص ۳۰۵ (اشعار حسّان بن ثابت) .

[۱۹]. الغدیر، ج ۱، ص ۹.