و چون با ابو بکر بیعت شد، سلمان گفت: «شخص کاردانى را برگزیدید، ولى از اصل (سرچشمه)، دور شدید» و در آن روز گفت: «سالخوردهترین شخص را برگزیدید و خاندانِ پیامبرتان را کنار زدید. اگر خلافت را در میان آنان قرار مىدادید، دو نفر با هم اختلاف نمىکردند و روزىِ فراوان و گوارا مىخوردید».۱
با مروری گذرا بر تاریخ اسلام، مشخّص مىشود که با وجود کامل شدن دین و خشنودى پروردگار متعال از آن، از این که زمامدارانى ستمگر و فاسق، عهدهدار امّت اسلامى شوند، ممانعت به عمل نیامد و آنان، هر چه خواستند بر سرِ اسلام آوردند و از تغییر و تحریف آن، هیچ فروگذار نکردند.
این همه، در سایه غفلت مسلمانان از وظیفه خود در قبول سرپرستى امام عادل بود که شرح و بسط آن، مثنوىِ هفتاد من کاغذ شود. اگر مسلمانان به اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشین او تن مىدادند و عملاً ولایتمدارِ آنان مىشدند، دین خدا، هرگز دچار چنین بلیّهاى نمىشد.
با آنچه گفته شد، بطلان رأى فخر رازى آشکار مىشود که معتقد است اگر سخن شیعه در سبب نزول «آیه اکمال» درست مىبود و نصب على علیه السلام به امامت به امر خداوند انجام گرفته بود، هیچ یک از صحابیان نمىتوانست این حکم الهى را انکار کند یا مخفى سازد یا تغییر دهد.۲
این عقیده، بدان جهت باطل است که حکم نصب امام على علیه السلام به ولایت، از احکام تکوینى نیست تا کسى نتواند با آن مخالفت ورزد و آن را انکار کند؛ بلکه در زمره احکام تشریعى است و با تشریع آن، واقعاً امید منافقانی که چشم به وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و خاموش شدن چراغ اسلام داشتند، قطع شد؛ ولی همچون بسیارى از احکام دیگر که در طول سالیان دراز مورد انکار یا تحریف قرار گرفتند یا به جهت ضعفِ ایمان، مورد بىمهرى و ترک واقع شدند، مشمول غفلت یا ترس یا هوس مسلمانان قرار گرفت. مگر چنین نیست که نبىّ مکرم اسلام صلی الله علیه و آله در قیامت به پیشگاه خداى متعال شکوه مىبَرَد که امّت من، قرآن