زمخشری در الکشّاف،۱ طَبرِسی در مجمع البیان۲ و سیوطی در الدرّ المنثور۳ آن را آوردهاند.
گفتنی است مؤلّف کتاب گرانسنگ الغدیر، این احادیث را گِرد آورده و مصادر آنها را بیان کرده و آن را «متواتر معنوى» دانسته است.۴
برای نمونه، طبری این روایت را چنین گزارش میکند:
۰.سوره برائت نازل شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ابو بکر را مأمور ابلاغ آن کرد. سپس علی علیه السلام را فرستاد تا آن آیات را از او بگیرد [و شخصاً آن را در مکّه ابلاغ کند]. چون ابو بکر از حج باز گشت، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا در باره من، چیزی نازل شده است [که سبب شد مأموریت ابلاغ آیات برائت را به شخص دیگری بسپاری]؟! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نه؛ ولی به من فرمان رسید که یا خودم آن آیات را ابلاغ کنم یا مردی از اهل بیتم آن را برساند».
۰.علی علیه السلام عازم مکّه شد و در میان آنان، چهار مطلب را بانگ زد: بعد از این سال، هیچ مشرکی حقّ ورود به مکّه را ندارد؛ هیچ کس حق ندارد برهنه، کعبه را طواف کند؛ جز مسلمان، وارد بهشت نمیگردد؛ و هر کس با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عهد و پیمانی دارد، عهد او تا پایان رسیدن مدّتش اعتبار دارد.۵
امام على علیه السلام این جریان را چنین نقل مىکند:
۰.چون ده آیه از سوره برائت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، ایشان، ابو بکر را فرا خواند و او را با آن آیات فرستاد تا بر مردم مکّه بخواند. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله مرا فرا خواند و فرمود: «در پیِ ابو بکر برو و هر کجا به او رسیدى، نوشته را از او بگیر و آن را به سوى مردم مکّه ببر و بر ایشان، بخوان». پس در جُحفه به او رسیدم و نوشته را از او گرفتم و ابو بکر به سوى پیامبر صلی الله علیه و آله باز گشت و گفت: اى پیامبر خدا! آیا در حقّ من، چیزى نازل شده است؟ فرمود: «نه؛ امّا جبرئیل علیه السلام نزدم آمد و گفت: