پیامبر صلی الله علیه و آلهبه نوعى معامله دست بزنند و در مقابلِ به رسمیت شناختن بتهایشان توسّط پیامبر، خداوند متعال را پرستش کنند۱ و در نهایت، در سال هشتم هجرت به هنگام فتح مکّه، تمامى آنها به طور کامل، تسلیم مسلمانان شدند.
یهودیان مدینه و خارج مدینه نیز سالها قبل و در جنگهاى خیبر و احزاب، شکست را پذیرفته و یا از محدوده حکومت اسلامى، کوچ کرده بودند. مسیحیان نیز با مسلمانان، قرارداد صلح امضا کرده بودند. بنا بر این، تا قبل از سال دهم هجرى، تمام دشمنان اسلام، تسلیم شده بودند و خطرى جدّى از ناحیه آنها دین نوپاى اسلام را تهدید نمىکرد.
پس نزول وحى و بیان شرایع اسلامى، براى هیچ گروه از مخالفان اسلام، خطری جدّى محسوب نمىشد که به پایان رسیدن آن در آنها یأس و ناامیدى ایجاد کند؛ امّا خطر منافقان که همواره، خطرناکتر از دشمنان آشکار اسلام بودند، هنوز برطرف نشده بود و همین ترس خانگى بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نسبت به حفظ کیان اسلامى، هراسان کرده و در ابلاغ پیام الهى، مردّد ساخته بود.
این منافقان پس از ناکامى در جنگها، توطئهها و انواع تلاشهایى که به همراه سایر دشمنان براى محو اسلام داشتند، تنها به یک چیز دل بسته بودند و آن، این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله پسرى ندارد و رسماً نیز جانشینى انتخاب نکرده است. لذا اگر ایشان از دنیا برود، آنها بتوانند ضربه نهایى را بر پیکره اسلام وارد کرده، به آرزوى دیرین خود برسند. امّا وقتى دیدند ایشان در غدیر خم در میان جمعیّت انبوه و کمنظیر مسلمانان، صالحترین فرد جهان اسلام را به جانشینى خود برگزید، آرزوهاى خود را بر باد رفته دیدند و از نابودى اسلام، مأیوس گشتند.
برای نمونه، ابو سفیان که از بنی امیّه و خویشاوند عثمان بود، در اوّلین روز پس از بیعت با عثمان، در حالی که در آن وقت چشمانش کور شده بود، به مجلس عثمان آمد و