مصنفات ابن ابي الحديد، بويژه شرح نهج البلاغهاش، مذهب او را تعيين نميکند، شرح نهج البلاغه بزرگترين برهان و نشانه بر اين است که او شيعه نبوده، و تنها از ارادتمندان و دوستداران اهل بيت بوده است، هم اوست که به گاه حمد و سپاس الهي گفت:
و قدّم المفضول على الأفضل لمصلحة اقتضاها التكليف. ۱
در حقيقت، اگر در شرح، جز اين عبارت و نيز لفظ مکرر در نهج البلاغه، «أصحابنا المعتزلة» نبود، آيا باز هم هيچ جاي شک و ترديد در عدم تشيع وي باقي ميماند که برخي بر آن باور باشند. البته پس از خواندن دقيق متن شرح به اين نتيجه خواهيم رسيد که ابن ابي الحديد، چنان كه گذشت ـ در آغاز، گرايشي به تشيع داشت، ولي بازگشت و اعتزال را به عنوان مذهب برگزيد و به دفاع از آن پرداخت. او، هرچند در اعتزالش متعصب نبود، اما در پارهاي موارد، نسبت به شيعه با عناد برخورد کرده است. ۲
كلام علوي در بلنداي بلاغت، پس از کلام خدا و رسول
آنچه از نوشتههاي بزرگان ادبيات عربي قديم و جديد برميآيد، بيانگر اقرار همگان، از دوست و دشمن، به جايگاه ادبي کتاب ارجمند نهج البلاغه وکلام علی علیه السلام است. او که در کارزار قلم و بيان نيز همچون ديگر ميدانهاي کمالات انساني بيبديل و يکتاست، چه خوش و بجا درباره خود فرمودهاند:
ينحدر عني السيل و لا يرقي إليّ الطير؛ ۳
چشمههاي [فضايل و معارف] سرشار و سيلآسا، از دامنه کوه وجود من فرو ميريزد، و پرنده [همتهاي بلند] به قله شامخ من نميرسد. ۴
و به راستي کيست از بشر که بتواند اين گونه، به حق، ادعا کند و تحدي طلبد؟ فرمود:
إنا لأمراء الكلام...؛ ۵
1.. شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۳.
2.. جاهايي از شرح او مخالفت او با عقايد شيعه را مينمايد؛ مثل گفتارش در ضمن بيان فرازي از وصيت امام به فرزندش(: «قوله(: أو أن أنقص في رأيي، هذا يدل على بطلان قول من قال: إنه لا يجوز أن ينقص في رأيه، و أن الإمام معصوم عن أمثال ذلك...» (شرح ابن أبي الحديد، ج۱۶، ص۶۵). نکته ديگر، رديهها و جوابهاي اوست به شريف مرتضى، و قضاوت جانب گرايانه شارح در مناظرهاي که ميان سيد مرتضى و قاضي عبد الجبار معتزلي بوده است، و تكلف توجيه اقوال ياران معتزلياش در جاي جاي شرح هويداست؛ گذشته از اينکه وي شرح خود را با يادکرد اقوال ياران معتزلياش در موضوعات امامت و تفضيل و شورشکنندگان و خوارج آغاز نموده است. همچنين حملههايي که گاه گاه، بر مواضع و آراي کلامي شيعه و در نقد آن ميکند، دليلي ديگر است؛ از آن جمله سخني است که در شرح اين قول امام علیه السلامدارد: «بقيةٌ من بقايا حجته، خليفة من خلائف الأنبياء». وي ميگويد: «فإن قلت: أ ليس لفظ الحجة و لفظ الخليفة مشعراً بما تقوله الإمامية؟ قلت: لا، فإن أهل التصوف يسمّون صاحبهم حجة و خليفة و کذلك الفلاسفة و أصحابنا لا يمتنعون من إطلاق هذه الألفاظ علي العلماء المؤمنين في کل عصر، لأنهم حجج الله....» ( الشرح، ج۱۰، خ ۱۸۳، ص۷۹).
3.. نهج البلاغه، خ۳.
4.. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سيد محمد مهدي جعفري، ص۱۸.
5.. نهج البلاغه، خ۲۳۳.