به زمین درشت و برآمده، «حَزَن» میگوید؛ امّا «حُزن»، استعمال معروف آن است:
حزن: أصل واحد و هو خشونة الشیء و شدّة فیه، فمن ذلک الحَزَن، و هو ما غلظ من الأرض و الحُزن معروف.۱
راغب اصفهانی، «حزن» را «زمین سخت و سنگلاخ» و «سختی زمین» تعریف میکند و این تعریف را به خشونت در نفس و آنچه از غم و اندوه که در دل و جان آدمی حاصل میشود، توسعه میدهد.۲
میتوان گفت که بیشتر لغتشناسان، علاوه بر آنچه بیان شد، حزن را نقیضِ فرح و به معنای اندوه میدانند.
ابن منظور، حزن را این گونه تعریف کرده است:
الحزن: نقیض الفرح، و هو خلاف السرور.
حزن، نقیض شادی و متضادّ سُرور است.۳
طُرَیحی نیز آن را به معنای «اندوه شدید»، دانسته است:
الحزن: أشد الهمّ و ضد السُّرور.۴
جمعبندی
حزن، نقطه مقابل فرح (شادی) است. اگر چه مادّه «حزن»، به معنای خشونت و درشتی و شدّت است؛ امّا این معنا، به شدّت و خشونت و درشتی در دل نیز تعمیم یافته است. لذا در تعریف حزن، باید گفت که حزن، غم و اندوهی است که در دل و جان آدمی، روی میدهد و تعادل روانی انسان را به هم میریزد.
1.. معجم مقاییس اللّغة، ص ۲۶۱.
2.. مفردات الفاظ القرآن، ج ۱، ص ۴۷۸.
3.. لسان العرب، ج ۲، ص ۷۶.
4.. مجمع البحرین، ج ۱، ص ۳۹۸.