۵ / ۲ - ۶
تلاشهاى بىحاصل براى آوردنِ مانند قرآن
۳۰۸.البداية و النهاية: خليفة بن حنّاط و محمّد بن جرير و گروهى از پيشينيان گفتهاند: جنگ يَمامه ، در سال يازدهم و به گفته ابن قانع، در آخر اين سال ، صورت گرفت ؛ امّا واقدى و ديگران ، آن را در سال دوازدهم [هجرى ]دانستهاند. اين دو روايت را به اين صورت مىتوان با هم سازش داد كه: آغاز اين جنگ ، در سال يازدهم و پايانش در سال دوازدهم [هجرى] بوده است . و خداوند داناتر است !
هنگامى كه نمايندگان بنى حَنيفه ، نزد ابو بكر آمدند، ابو بكر به ايشان گفت: چيزى از قرآن مُسَيلَمه را برايمان بخوانيد.
آنها گفتند: ما را معاف بدار ، اى خليفه پيامبر خدا ! ابو بكر گفت: نمىشود.
گفتند: او (مسيلمه) مىگفت: «اى قورباغه ، دختر دو قورباغه ! قور قور كن كه شما اهل قور قوريد . نه آبى را تيره مىگردانى، و نه نوشندهاى را باز مىدارى . سرت در آب است و دُمَت ، در گِل» ، و مىگفت: «سوگند به زنان بذرافشان ! سوگند به زنان دروگر ! سوگند به زنان بوجار كننده گندم ! سوگند به زنان آرد كننده ! سوگند به زنان نانپز ! سوگند به زنان تريد كننده ! سوگند به زنان لقمهگير، از پيه آب شده و روغن، كه شما بر چادرنشينان ، برترى داده شدهايد و شهرنشينان ، از شما پيشى نگرفتهاند! از رفيقتان ، دفاع كنيد و به مستمند ، پناه دهيد و با داغديده ، همدردى كنيد» . سپس از اين قبيل ياوهها - كه حتّى كودكان كوى و برزن هم از گفتن آنها شرم مىكنند - ، گفتند .
مىگويند: ابو بكر به آنها گفت: اى بدبختها ! [مُسَيلَمه ]خِردهاى شما را به كجا مىبرد؟! اين گونه سخنان ، از وحى سر نمىزند .
از ديگر سخنان مُسَيلَمه ، اين بود: «سوگند به فيل ! چه آگاهت كرد از فيل ؟! خرطومى دارد طويل» . و مىگفت: «سوگند به شب تار، و گرگ درنده، كه بنى اسد ، هيچ تَر و خشكى را نبُريدهاند!» .
نيز اين سخن او كه پيشتر گذشت: «راستى كه خدا را بر زن باردار ، لطف و نعمتى است . بُرون آورده از او ، موجودى دوان، از ميان پرده صفاق و احشا» .
و چيزهاى ديگرى از اين قبيل سخنان سخيف و ركيك و خُنك و نفرتانگيز.
ابو بكر بن باقلانى ، در كتاب إعجاز القرآن خود ، چيزهايى از گفتههاى اين نادانانِ مدّعىِ پيامبرى، مانند: مُسَيلَمه، طُلَيحه، اَسوَد، سَجاح و ديگران، آورده است كه نشانگر سستى خِرد آنان و خِرد كسانى است كه در گمراهى و هلاكت ، از آنان پيروى كردهاند.
در باره عمرو بن عاص نيز روايت كرديم كه وى ، در دوره جاهلى خود [يعنى زمانى كه هنوز مسلمان نشده بود] ، نزد مُسَيلَمه رفت. مُسَيلَمه به او گفت: در اين مدّت ، چه چيز بر دوست شما ، نازل شده است؟
عمرو به او گفت: سورهاى كوتاه و رسا ، بر او نازل گشته است. مُسَيلَمه گفت: آن چيست؟ عمرو گفت: سوره (سوگند به عصر ، كه به راستى ، انسان ، دستخوشِ زيان است ، مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته انجام دادهاند و همديگر را به حق ، سفارش و به شكيبايى ، توصيه كردهاند) بر او ، فرو فرستاده شده است.
مُسَيلَمه ، لَختى در انديشه شد . آن گاه ، سرش را بلند كرد و گفت: مانند آن ، بر من نيز نازل شد !
عمرو گفت: آن چيست؟
مُسَيلَمه گفت: «اى خرگوش ! ۱ اى خرگوش ! تو در حقيقت ، دو گوش و يك سينه ( / ورودى و خروجى) هستى و بقيّهات ، سوراخْ سُنبه است» .
سپس گفت: نظرت چيست ، اى عمرو؟
عمرو گفت: به خدا سوگند ، خودت مىدانى كه من مىدانم تو ، دروغ مىگويى .