439
شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم

۵ / ۱۹

توبه نمودن مردى از مُهَلّبيان و كنيزك او

۶۲۰.كتاب التوّابين، ابن قُدامه - به نقل از اسماعيل بن عبد اللَّه خُزاعى - : به روزگار بَرمَكيان، مردى از مُهَلّبيان ،۱ براى كارى چند ، از بصره آمد و كارها را كه انجام داد، ره‏سپارِ بصره شد. در اين سفر ، غلامى و كنيزى ، او را همراهى مى‏كردند. چون به دجله نشست، جوانى را در ساحل دجله ديد كه جُبّه‏اى پشمين بر تن، و عصا و توبره‏اى ، در دست دارد. ناخدا ، از مرد مهلَّبى خواست كه او را هم به بصره برد و كرايه‏اش را بگيرد. آن شيخِ مهلّبى به عرشه آمد و با ديدن آن جوان، دلش به حال او سوخت و به ناخدا گفت: نزديك برو و او را با خودت به سايبان [كشتى ]ببر. ناخدا هم او را سوار كرد.
چون وقت ناهار شد، شيخ ، فرمان داد و سفره انداختند . به ناخدا گفت: «به آن جوان هم بگو بيايد»؛ امّا جوان نپذيرفت، تا آن كه با اصرار فراوان آمد و شروع به خوردن كردند . چون غذايشان تمام شد، جوان خواست كه برود ؛ امّا شيخ نگذاشت و دست‏هايشان را شُستند . سپس شيخ مُهَلّبى ، خيكى را كه در آن شراب بود، خواست . قدحى نوشيد و قدحى هم به كنيزك داد . سپس قدحى به آن جوان ، تعارف كرد. جوان ، خوددارى نموده و گفت: مايلم مرا معاف بدارى. شيخ گفت: معافت داشتيم ؛ امّا با ما بنشين .
سپس قدحى ديگر به كنيزك نوشانْد و گفت: شروع كن!
كنيزك ، عود خود را از كيسه‏اى بيرون آورد و آن را آماده و مرتّب ساخت (كوك كرد) . سپس شروع به نواختن و خواندن كرد. شيخ گفت: اى جوان! تو هم از اين چيزها بلدى؟
جوان گفت: نيكوتر از اينها را بلدم!
آن گاه ، جوان شروع كرد: (به نام خداوند رحمتگرِ مهربان) . (برخوردارى [ از اين ]دنيا ، اندك است و براى كسى كه پروا پيشه كرده، آخرت ، بهتر است، و [ در آن جا ] به قدر نخِ هسته خرمايى ، بر شما ستم نخواهد شد . هر كجا باشيد، مرگ ، شما را در مى‏يابد، هر چند در بُرج‏هاى استوار باشيد).
جوان ، صداى خوشى داشت. شيخ ، پياله‏[ى شراب‏] را در آب [دريا] پرت كرد و گفت: گواهى مى‏دهم كه اينها ، زيباتر از آن چيزى است كه شنيدم! آيا باز هم هست؟
جوان گفت: آرى. (و بگو: حق ، از پروردگارتان [ رسيده ]است. پس هر كه مى‏خواهد ، بِگْرود و هر كه مى‏خواهد، انكار كند، كه ما براى ستمگران ، آتشى آماده كرده‏ايم كه سراپرده‏هايش ، آنان را در بر مى‏گيرد، و اگر فريادرسى جويند، به آبى چون مسِ گداخته كه چهره‏ها را بريان مى‏كند ، يارى مى‏شوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است!).
اين آيات ، در دل شيخ ، سختْ كارگر افتاد، چنان كه فرمان داد تا خيك شراب را به دور افكندند و عود را هم برداشت و شكست و سپس گفت: اى جوان! آيا راه نجاتى هست؟
گفت: آرى . (بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن ، ستم روا داشته‏ايد ! از رحمت خدا ، نوميد مشويد. در حقيقت، خدا ، همه گناهان را مى‏آمرزد، كه او خود ، آمرزنده‏اى مهربان است).
شيخ ، فريادى زد و از هوش رفت و بر زمين افتاد. نگاه كردند و ديدند كه شيخ ، جان به جان‏آفرين ، تسليم كرده است. نزديك بصره رسيده بودند. سرنشينان كِشتى ، شيون سر دادند . مردم ، جمع شدند و جنازه او را - كه از سرشناسانِ مُهَلّبيان بود - به خانه‏اش بردند. من جنازه‏اى چون جنازه او نديده بودم كه چنين جمعيّتى برايش گِرد بيايد .
بعد شنيدم كه آن كنيزِ آوازخوان نيز جامه‏اى مويين بر تن كرده و بر روى آن ، جُبّه‏اى پشمين پوشيده است و شب‏ها را به عبادت و روزها را به روزه‏دارى مى‏گذرانَد و چهل شب پس از مرگِ شيخ مُهَلّبى ، زنده بود. در يكى از اين شب‏ها ، بر اين آيه گذشت : (و بگو: حق ، از پروردگارتان [ رسيده ]است. پس هر كه مى‏خواهد ، بگرود و هر كه مى‏خواهد ، انكار كند، كه ما براى ستمگران ، آتشى آماده كرده‏ايم كه سراپرده‏هايش ، آنان را در بر مى‏گيرد، و اگر فريادرسى جويند، به آبى چون مس گداخته - كه صورت‏ها را بريان مى‏كند - ، يارى مى‏شوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است !).
صبح كه شد ، با پيكر بى‏جان او ، رو به رو شدند.

1.مُهَلَّبيان (آل مهلَّب) ، خاندان و فرزندان مهلَّب بن ابى صُفره اَزدى (م ۸۳ ق)اند . او جنگجوى پُرآوازه قبيله خويش بود كه با مصعب بن زبير همراهى كرد و سپاه مختار را شكست داد . وى با امويان نيز همراهى نمود و در حكومت عبد الملك مروان ، حاكم خراسان شد . اين خاندان ، در هر دو حكومت اُموى و عبّاسى ، به اِمارت و ثروت و كثرت شعرا و محدّثان ، شهرت داشتند (ر.ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى ؛ لغت‏نامه دهخدا) .


شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
438

۵ / ۱۹

تَوبَةُ رَجُلٍ مِنَ المَهالِبَةِ وجارِيَتِهِ‏

۶۲۰.كتاب التوّابين لابن قدامة عن إسماعيل بن عبد اللَّه الخزاعي: قَدِمَ رَجُلٌ مِنَ المَهالِبَةِ۱ مِنَ البَصرَةِ أيّامَ البَرامِكَةِ في حَوائِجَ لَهُ ، فَلَمّا فَرَغَ مِنهَا انحَدَرَ إلَى البَصرَةِ ومَعَهُ غُلامٌ لَهُ وجارِيَةٌ ، فَلَمّا صارَ في دِجلَةَ إذا بِفَتىً عَلى‏ ساحِلِ دِجلَةَ ، عَلَيهِ جُبَّةُ صوفٍ وبِيَدِهِ عُكّازَةٌ ومِزوَدٌ۲ ، قالَ: فَسَأَلَ المَلّاحَ أن يَحمِلَهُ إلَى البَصرَةِ ويَأخُذَ مِنهُ الكِراءَ ، قالَ: فَأَشرَفَ الشَّيخُ المُهَلَّبِيُّ؛ فَلَمّا رَآهُ رَقَّ لَهُ ، فَقالَ لِلمَلّاحِ: قَرِّب وَاحمِلهُ مَعَكَ عَلَى الظِّلالِ ، فَحَمَلَهُ.
فَلَمّا كانَ في وَقتِ الغَداءِ دَعَا الشَّيخُ بِالسُّفرةَِ، وقالَ لِلمَلّاحِ: قُل لِلفَتى‏ يَنزِل إلَينا ، فَأَبى‏ عَلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَطلُبُ إلَيهِ حَتّى‏ نَزَلَ ، فَأَكَلوا حَتّى‏ إذا فَرَغوا ذَهَبَ الفَتى‏ لِيَقومَ ، فَمَنَعَهُ الشَّيخُ حَتّى‏ تَوَضَّؤوا؛ ثُمَّ دَعا بِزُكرَةٍ۳ فيها شَرابٌ ، فَشَرِبَ قَدَحاً ، ثُمَّ سَقَى الجارِيَةَ ، ثُمَّ عَرَضَ عَلَى الفَتى‏ ، فَأَبى‏ وقالَ : اُحِبُّ أن تُعفِيَني ، قالَ: قَد أعفَيناكَ ، اجلِس مَعَنا ، وسَقَى الجارِيَةَ وقالَ: هاتي ما عِندَكِ .
فَأَخرَجَت عوداً لَها في كيسٍ ، فَهَيَّأَتهُ وأصلَحَتهُ ، ثُمَّ أخَذَت فَغَنَّت ، فَقالَ: يا فَتى‏! تُحسِنُ مِثلَ هذا؟ قالَ : اُحسِنُ ما هُوَ أحسَنُ مِن هذا ! فَافتَتَحَ الفَتى‏:
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) ، (قُلْ مَتَعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى‏ وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً * أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِى بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ)۴ ، وكانَ الفَتى‏ حَسَنَ الصَّوتِ ، فَرَجَّ الشَّيخُ بِالقَدَحِ فِي الماءِ ، وقالَ: أشهَدُ أنَّ هذا أحسَنُ مِمّا سَمِعتُ! فَهَل غَيرُ هذا؟
قالَ: نَعَم (وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَسْتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا)۵ ، قالَ: فَوَقَعَت مِن قَلبِ الشَّيخِ مَوقِعاً ، فَأَمَرَ بِالزُّكرَةِ فَرَمى‏ بِها ، وأخَذَ العودَ فَكَسَرَهُ. ثُمَّ قالَ: يا فَتى‏! هَل هاهُنا فَرَجٌ؟
قالَ: نَعَم (قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)۶ ، فَصاحَ الشَّيخُ صَيحَةً خَرَّ مَغشِيّاً عَلَيهِ ، فَنَظَروا فَإِذَا الشَّيخُ قَد ذاقَ المَوتَ ، وقَد قارَبُوا «البَصرَةَ» ، فَضَجَّ القَومُ بِالصُّراخِ وَاجتَمَعَ النّاسُ - وكانَ رَجُلاً مِنَ المَهالِبَةِ مَعروفاً - فَحُمِلَ إلى‏ مَنزِلِهِ ، فَما رَأَيتُ جِنازَةً كانَت أكثَرَ جَمعاً مِنها.
فَبَلَغَني أنَّ الجارِيَةَ المُغَنِّيَةَ تَدَرَّعَتِ الشَّعرَ وفوقَ الشَّعرِ جُبَّةَ صوفٍ ، وجَعَلَت تَقومُ اللَّيلَ وتَصومُ النَّهارَ. فَمَكَثَت بَعدَهُ أربَعينَ لَيلَةً ، ثُمَّ مَرَّت بِهذِهِ الآيَةِ في بَعضِ اللَّيالي:
(وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَسْتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا) فَأَصبَحوا ، فَأَصابوها مَيِّتَةً.۷

1.المهالبة : هم ولد المهلّب بن أبي صفرة الأزدي الشاعر الأمير . وهم اُمراء ومحدّثون ( اُنظر تاج العروس : ج ۲ ص ۴۹۵ « هلب » ) .

2.العكّازَة : عَصاً ذات زُجّ [ أي حديدة في أسفلها] . والمِزوَد : ما يُجعَل فيه الزاد (الصحاح : ج ۳ ص ۸۸۷ «عكز» وج‏۲ ص ۴۸۱ «زود» ) .

3.الزُّكْرة: زق للخمر والخلّ (القاموس المحيط : ج ۲ ص ۴۰ «زكر»).

4.النساء: ۷۷ و ۷۸ .

5.الكهف: ۲۹ .

6.الزمر: ۵۳ .

7.كتاب التوّابين لابن قدامة : ص ۲۷۱ الرقم ۱۱۱ .

  • نام منبع :
    شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران، اصغر هادوي کاشاني، محمّد احسانى‏فر لنگرودى، علي‌رضا نظري خرّم، محمّدرضا حسين‌زاده، علي شاه‌ علي‌زاده، حميد رضا شيخي (مترجم)
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    02/01/1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8549
صفحه از 506
پرینت  ارسال به