۵ / ۱۸
توبه نمودن پيرى با شنيدن آياتى
۶۱۹.كتاب التوّابين ، ابن قُدامه - به نقل از ابو هاشم مُذكِّر - : آهنگ بصره كردم . بدين منظور ، رفتم تا كِشتىاى را اجاره كنم. در آن كِشتى ، مردى بود و كنيزكى نيز همراه او بود . مرد گفت: اين جا، جا نيست.
كنيزك ، خواهش كرد كه مرا سوار كند . او هم سوارم كرد . چون حركت كرديم، آن مرد ، غذا خواست. چون سفره انداختند، گفت: آن بينوا را هم صدا بزنيد كه غذا بخورد.
من ، يعنى مردِ بينوا ، بر سفره ، دعوت شدم. چون غذايمان را خورديم، به كنيز گفت: شراب بياور. شراب نوشيد و فرمان داد كه به من هم بنوشانَد. من گفتم: رحمت خدا بر تو باد! براى ميهمان ، حقّى است.
پس، دست از من برداشت. چون از شراب ، سرمست شد، گفت: اى كنيز! عود برگير و نوايى بر خوان.
كنيزك ، عود بر گرفت و شروع به خواندن كرد:
ما چون دو شاخه از يك درخت بان بوديم ، جدا از هم...
مرد ، رو به من كرد و گفت: آيا تو هم از اين چيزها مىدانى؟
گفتم: بهتر از اينها مىدانم.
آن گاه ، [اين آيات را] خواندم: (آن گاه كه خورشيد ، به هم در پيچد و آن گاه كه ستارگان ، تيره مىشوند و آن گاه كه كوهها ، به رفتار آيند) . در اين هنگام، آن پير ، شروع به گريستن كرد. وقتى به اين آيه : (و آن گاه كه نامهها را از هم بگشايند) رسيدم ، گفت: اى كنيز! برو كه تو را به خاطر خدا ، آزاد كردم .
سپس هر چه شراب داشت ، در آب [دريا] ريخت و عود را شكست . سپس نزديك من آمد و در آغوشم كشيد و گفت: برادر! آيا فكر مىكنى كه خدا ، توبهام را بپذيرد؟
گفتم: (خداوند ، توبهكنندگان و پاكيزگان را دوست مىدارد).
از آن پس، با او دوست شدم و اين دوستى ما ، چهل سال ادامه داشت تا آن كه او پيش از من در گذشت . او را در خواب ديدم . گفتم: به كجا رفتى؟
گفت: به بهشت.
گفتم: چه چيز ، سبب شد كه به بهشت بروى؟
گفت: آيه (و آن گاه كه نامهها را از هم بگشايند) كه تو بر من خواندى.