۵ / ۱۴
جوانى كه در حال خواندن نماز شب ، آيهاى از قرآن شنيد
۶۱۵.المستدرك على الصحيحين - به نقل از منصور بن عمّار - : سالى آهنگ حج كردم و در كوچهاى از كوچههاى كوفه ، منزل گُزيدم. شب تاريكى بيرون آمدم كه ناگاه شنيدم كه كسى در دلِ شب ، فرياد مىزند و مىگويد: بار الها! به عزّت و جلالت سوگند ، اگر نافرمانى تو كردم، قصدم مخالفت با تو نبود . هنگامى كه نافرمانىات كردم، به آن جاهل نبودم ؛ بلكه خطايى پيش آمد و بدبختىام ، بر انجام دادن آن ، كمك كرد و پردهپوشىِ تو ، مرا غِرّه ساخت. نافرمانىام از تو ، از سرِ جهل بود، و مخالفتم با تو ، از روىِ نادانى. اينك كيست كه مرا از عذاب تو بِرَهانَد، و اگر تو رشتهاى را كه ميان من و توست ، قطع كنى ، به رشته چه كسى چنگ در زنم؟! دريغا جوانى! دريغا جوانى!
چون آن شخص ، سخنش را به پايان برد، من شروع به خواندن اين آيه از كتاب خدا كردم: (خود و كسانِ خود را از آتشى كه سوخت آن ، مردمان و سنگهايند، نگه داريد ، و بر آن [آتش] ، فرشتگانى خشن و سختگير ، گماشته شدهاند) تا آخر آيه .
ناگاه صداى زمين خوردن سختى را شنيدم و ديگر ، چيزى نشنيدم و رفتم. فردا صبح ، به همان مكان ، باز گشتم . ديدم كه جنازهاى افتاده است و پيرزنى هم آن جاست. از او در باره آن جنازه پرسيدم. پيرزن كه مرا نمىشناخت، گفت: ديشب ، از اين جا مردى - كه خدا خود ، جزاى او را بدهد - گذشت و فرزندم ، در حال نماز خواندن بود. آن مرد ، آيهاى از كتاب خدا را خواند و پسرم با شنيدن آن، زَهرهاش آب شد و نقش بر زمين شد و مُرد.