۵ / ۱۰
جوانى كه سلمان ، او را برادر دينى خود قرار داد
۶۱۱.امام صادق عليه السلام: روزى سلمان ، از بازار آهنگران در كوفه مىگذشت كه جوانى را ديد كه به زمين افتاده و مردم ، گِرد او را گرفتهاند. به سلمان گفتند: اى ابو عبد اللَّه! به اين جوان ، حالت حمله دست داده . خوب است چيزى در گوش او بخوانى.
سلمان به او نزديك شد. جوان با ديدن سلمان ، به حال آمد و گفت: اى ابو عبد اللَّه! من به مرضى كه اين جماعت مىگويند، مبتلا نيستم ؛ بلكه چون بر اين آهنگران گذشتم و ديدم كه پتك مىزنند ، به ياد اين سخن خداى متعال : (و براى آنان ، پتكهايى آهنين است) افتادم و ازترس كيفر خداوند متعال ، هوش از سرم پريد.
پس سلمان ، او را به برادرى خويش برگزيد و شيرينى عشق او به خداوند متعال ، در دلِ وى نشست و از آن پس ، پيوسته با او بود تا آن گاه كه آن جوان ، بيمار شد. سلمان به ديدنش رفت و بر بالين او - كه در حال جان دادن بود - ، نشست و گفت: اى مَلَك الموت! با برادرم مدارا كن .
ملك الموت گفت: اى ابو عبد اللَّه! من با هر مؤمنى ، مدارا مىكنم .