397
شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم

۵۹۹.تفسير القمّى : آيه : (مسلّماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده‏اند ، دشمن‏ترينِ مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت، و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديك‏ترينِ مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت) . سبب نزول اين آيه ، آن بود كه چون آزار و اذيّت قريش نسبت به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و ياران او كه پيش از هجرت، در مكّه به او ايمان آورده بودند، بالا گرفت ، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به آنان دستور داد كه به حبشه هجرت كنند و جعفر بن ابى طالب را نيز همراه آنان روانه كرد. جعفر با هفتاد مرد از مسلمانان ، مكّه را ترك كرد و از طريق دريا ، ره‏سپار حبشه شدند. چون خبر رفتن آنان به قريش رسيد، عمرو بن عاص و عُمارة بن وليد را نزد نجاشى فرستادند تا آنها را به نزد خود برگردانند . عمرو و عُماره ، با هم سرِ دشمنى داشتند. از اين رو قريش گفتند: چگونه دو نفر را كه با هم دشمنى دارند، بفرستيم؟!
پس بنى مخزوم ، از جرم قتلى كه عُماره انجام داده بود ، گذشتند و بنى سهم ، از جرم عمرو بن عاص .
عُماره - كه جوانى زيبا و نازپرورده بود - ، تنها راهى شد ؛ امّا عمرو بن عاص ، زنش را نيز با خود بُرد. چون سوار كشتى شدند، شروع به مى‏گسارى كردند . عُماره به عمرو بن عاص گفت: به زنت بگو كه مرا ببوسد.
عمرو گفت: سبحان اللَّه! آيا اين كار ، رواست؟!
عُماره ، چيزى نگفت. چون عمرو سرمست شد، عُماره او را كه در جلوى كشتى ايستاده بود، هُل داد و به دريا انداخت. عمرو به سينه كِشتى چسبيد و سرنشينان كِشتى به دادش رسيدند و او را بالا كشيدند.
سپس به حضور نجاشى رسيدند و هدايايى را كه با خود آورده بودند ، تقديم او كردند و نجاشى ، آنها را از ايشان پذيرفت. عمرو بن عاص گفت: شهريارا ! گروهى از ما كه بر خلاف دين ما برخاسته‏اند و به خدايان ما ، ناسزا مى‏گويند ، اينك نزد تو آمده‏اند . آنها را به ما باز گردان .
نجاشى ، عدّه‏اى را در پى جعفر فرستاد . او را آوردند. نجاشى گفت: اى جعفر! اينها چه مى‏گويند؟
جعفر گفت: پادشاها! چه مى‏گويند؟
نجاشى گفت: مى‏خواهند كه شما را به سوى آنها باز گردانم .
جعفر گفت: پادشاها ! از آنان بپرس كه آيا ما بردگان ايشانيم؟
عمرو گفت: نه ؛ بلكه مردمانى آزاد و شريف اند.
جعفر گفت: از آنان بپرس كه آيا از ما طلبى دارند كه آن را از ما مطالبه مى‏كنند؟
عمرو گفت: نه. از ايشان طلبى نداريم.
جعفر گفت: پس آيا خونى بر گردن ما داريد كه آن را از ما مطالبه كنيد؟
عمرو گفت: نه.
جعفر گفت: پس، از ما چه مى‏خواهيد؟! ما را آزار و اذيّت كرديد و ما هم از سرزمينتان خارج شديم.
عمرو بن عاص گفت: شهريارا ! اينان ، با دين ما ، مخالفت كرده‏اند و به خدايانمان دشنام داده و جوانانمان را فاسد كرده و اتّحاد ما را از هم پاشانده‏اند . پس ايشان را به ما باز گردان تا به اوضاع خود ، سر و سامان بخشيم.
جعفر گفت: آرى . اى پادشاه ! ما با آنها از درِ مخالفت در آمديم ؛ چون خداوند ، در ميان ما ، پيامبرى را بر انگيخت كه به كنار گذاشتن شرك و بت‏پرستى، و ترك قرعه زدن با تيرهاى قمار، و گزاردن نماز و پرداخت زكات ، فرمان مى‏دهد و ظلم و ستم، و به ناحق ريختن خون‏ها و زِنا كردن و رِباخوارى و خوردن مُردار و خون را حرام كرده، و به دادگرى و نيكوكارى و كمك به خويشاوندان ، فرمانمان داده و از فحشا و زشتكارى و ستم و تجاوز ، ما را نهى مى‏كند.
نجاشى گفت: خداوند ، عيسى بن مريم را هم براى همين چيزها فرستاد.
سپس افزود: اى جعفر! آيا از آنچه خدا بر پيامبرت فرو فرستاده است، چيزى از حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى . و سپس شروع به خواندن سوره مريم براى او كرد و چون به اين جا رسيد: (تنه درخت خرما را به طرف خود ، بِتكان تا بر تو ، خرماى تازه فرو ريزد. بخور و بنوش و شادمان باش)، نجاشى از شنيدن آن ، سخت گِريست و گفت: به خدا سوگند كه اين ، عينِ حقيقت است.
عمرو بن عاص گفت: شهريارا ! اين مرد ، مخالف ماست. او را به ما باز گردان.
نجاشى ، دستش را بالا بُرد و بر صورت عمرو كوفت و گفت: خاموش! به خدا سوگند ، اگر يك كلمه‏[ى ديگر] از او بدگويى كنى ، جانت را از تو مى‏گيرم.
عمرو بن عاص ، در حالى كه خون از صورتش مى‏ريخت، برخاست و گفت: اگر چنين است كه شما مى‏گويى - اى پادشاه - ، پس ديگر ، متعرّض او نمى‏شويم ... .
جعفر ، همچنان در حبشه بود تا آن كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله با قريش ، آتش‏بس و مصالحه كرد و خيبر را فتح نمود. در اين هنگام ، جعفر با تمام همراهانش ، [به مدينه‏] مراجعت كرد. او در همان حبشه بود كه اسماء بنت عُمَيس [همسر جعفر] ، عبد اللَّه بن جعفر را به دنيا آورد. براى نجاشى نيز فرزندى متولّد شد كه او را محمّد ناميد . اُمّ حبيب دختر ابو سفيان، همسر عبد اللَّه بود.۱ پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به نجاشى نوشت كه اُمّ حبيب را [پس از ارتداد و مسيحى شدن همسرش ، براى ايشان ]خواستگارى كند. نجاشى ، در پى اُمّ حبيب فرستاد و از او براى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله خواستگارى كرد و اُمّ حبيب ، پذيرفت . نجاشى او را به عقد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در آورد و چهارصد دينار ، مهر او كرد و آن مبلغ را از جانب پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به اُمّ حبيب داد و چند دست لباس و مقدار فراوانى عطريات برايش فرستاد و ساز و برگ سفرش را آماده كرد و او را نزد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرستاد.
نجاشى همچنين ماريه قِبطيّه، مادر ابراهيم [پسر پيامبر خدا] ، را با مقدارى جامه و عطر و چند رأس اسب ، براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرستاد و سى كشيش را نيز راهى كرد و به آنان گفت: به سخنان او و طرز نشست و برخاست و خورد و خوراك و نماز خواندنش ، دقّت كنيد.
چون اين عدّه به مدينه رسيدند، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ايشان را به اسلام ، دعوت نمود و اين آيه از قرآن را برايشان خواند: (آن گاه كه خدا گفت: اى عيسى بن مريم! لطفى را كه من در حقّ تو و مادرت كردم ، ياد كن) تا (پس كسانى از ايشان كه كافر شدند ، گفتند: اين نيست ، مگر جادويى آشكار) .
كشيشان ، با شنيدن اين آيه از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله گريستند و ايمان آوردند و نزد نجاشى باز گشتند و خبر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را به او دادند و آيه‏اى را كه پيامبر برايشان خوانده بود ، براى نجاشى خواندند . نجاشى ، گريه كرد و كشيشان نيز گريستند . نجاشى ، مسلمان شد ؛ امّا از ترس جانش ، اسلام آوردنش را در حبشه ، اعلان نكرد و از حبشه ، به قصد ديدن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خارج شد ؛ امّا چون از دريا گذشت، در گذشت . پس خداوند ، اين آيه را بر پيامبر خويش ، فرو فرستاد: (مسلّماً يهوديان را دشمن‏ترينِ مردم نسبت به مؤمنان ، خواهى يافت) تا (و اين ، جزاى نيكوكاران است) .

1.«عبيد اللَّه» صحيح است ؛ زيرا شوهر امّ حبيب ، عبيد اللَّه بن جحش اسدى بود كه با وى به حبشه هجرت نمود و در آن جا به كيش نصارا در آمد و همان جا نيز در گذشت .


شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
396

۵۹۹.تفسير القمّي : قَولُهُ : (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَ وَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَرَى‏) ، فَإِنَّهُ كانَ سَبَبُ نُزولِها أنَّهُ لَمَّا اشتَدَّت قُرَيشٌ في أذى‏ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وأصحابِهِ الَّذينَ آمَنوا بِهِ بِمَكَّةَ قَبلَ الهِجرَةِ ، أمَرَهُم رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله أن يَخرُجوا إلَى الحَبَشَةِ ، وأمَرَ جَعفَرَ بنَ أبي طالِبٍ أن يَخرُجَ مَعَهُم ، فَخَرَجَ جَعفَرٌ ومَعَهُ سَبعونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمينَ حَتّى‏ رَكِبُوا البَحرَ ، فَلَمّا بَلَغَ قُرَيشاً خُروجُهُم بَعَثوا عَمرَو بنَ العاصِ وعُمارَةَ بنَ الوَليدِ إلَى النَّجاشِيِّ لِيَرُدّوهُم إلَيهِم ، وكانَ عَمرٌو وعُمارَةُ مُتَعادِيَينِ ، فَقالَت قُرَيشٌ : كَيفَ نَبعَثُ رَجُلَينِ مُتَعادِيَينِ؟! فَبَرِئَت بَنو مَخزومٍ مِن جِنايَةِ عُمارَةَ ، وبَرِئَت بَنو سَهمٍ مِن جِنايَةِ عِمرِو بنِ العاصِ .
فَخَرَجَ عُمارَةُ وكانَ حَسَنَ الوَجهِ شابّاً مُترَفاً ، فَأَخرَجَ عَمرُو بنُ العاصِ أهلَهُ مَعَهُ ، فَلَمّا رَكِبُوا السَّفينَةَ شَرِبُوا الخَمَر ، فَقالَ عُمارَةُ لِعَمرِو بنِ العاصِ : قُل لِأَهلِكَ تُقَبِّلني ، فَقالَ عَمرٌو: أيَجوزُ هذا؟ سُبحانَ اللَّهِ! فَسَكَتَ عُمارَةُ . فَلَمَّا انتَشى‏۱عَمرٌو وكانَ عَلى‏ صَدرِ السَّفينَةِ ، دَفَعَهُ عُمارَةُ وألقاهُ فِي البَحرِ ، فَتَشَبَّثَ عَمرٌو بِصَدرِ السَّفينَةِ وأدرَكوهُ فَأَخرَجوهُ.
فَوَرَدوا عَلَى النَّجاشِيِّ ، وقَد كانوا حَمَلوا إلَيهِ هَدايا فَقَبِلَها مِنهُم ، فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ : أيُّهَا المَلِكُ ، إنَّ قَوماً مِنّا خالَفونا في دينِنا وسَبّوا آلِهَتَنا وصاروا إلَيكَ ، فَرُدَّهُم إلَينا .
فَبَعَثَ النَّجاشِيُّ إلى‏ جَعفَرٍ ، فَجاؤوا بِهِ ، فَقالَ : يا جَعفَرُ ، ما يَقولُ هؤُلاءِ؟ فَقالَ جَعفَرٌ: أيُّهَا المَلِكُ ، وما يَقولونَ؟ قالَ: يَسأَلونَ أن أرُدَّكُم إلَيهِم ، قالَ: أيُّهَا المَلِكُ ، سَلهُم أعَبيدٌ نَحنُ لَهُم؟ فَقالَ عَمرٌو: لا ، بَل أحرارٌ كِرامٌ ، قالَ: فَسَلهُم ألَهُم عَلَينا دُيونٌ يُطالِبونَنا بِها؟ قالَ: لا ، ما لَنا عَلَيكُم دُيونٌ ، قالَ : فَلَكُم في أعناقِنا دِماءٌ تُطالِبونَنا بِها؟ قالَ عَمرٌو: لا ، قالَ: فَما تُريدونَ مِنّا ؟! آذَيتُمونا فَخَرَجنا مِن بِلادِكُم .
فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ: أيُّهَا المَلِكُ ، خالَفونا في دينِنا ، وسَبّوا آلِهَتَنا ، وأفسَدوا شَبابَنا ، وفَرَّقوا جَماعَتَنا ، فَرُدَّهُم إلَينا لِنَجمَعَ أمرَنا .
فَقالَ جَعفَرٌ : نَعَم أيُّهَا المَلِكُ ، خالَفناهُم بِأَنَّهُ بَعَثَ اللَّهُ فينا نَبِيّاً أمَرَ بِخَلعِ الأَندادِ ، وتَركِ الاِستِقسامِ بِالأَزلامِ ، وأمَرَنا بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ، وحَرَّمَ الظُّلمَ وَالجَورَ ، وسَفكَ الدِّماءِ بِغَيرِ حَقِّها ، وَالزِّناءَ وَالرِّبا وَالمَيتَةَ وَالدَّمَ ، وأمَرَنا بِالعَدلِ وَالإِحسانِ وإيتاءِ ذِي القُربى‏ ، ويَنهى‏ عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغيِ .
فَقالَ النَّجاشِيُّ : بِهذا بَعَثَ اللَّهُ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ النَّجاشِيُّ: يا جَعفَرُ ، هَل تَحفَظُ مِمّا أنزَلَ اللَّهُ عَلى‏ نَبِيِّكَ شَيئاً؟
قالَ: نَعَم ، فَقَرَأَ عَلَيهِ سورَةَ مَريَمَ ، فَلَمّا بَلَغَ إلى‏ قَولِهِ: (وَ هُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا * فَكُلِى وَ اشْرَبِى وَ قَرِّى عَيْنًا)۲ ، فَلَمّا سَمِعَ النَّجاشِيُّ بِهذا بَكى‏ بُكاءاً شَديداً ، وقالَ : هذا وَاللَّهِ هُوَ الحَقُّ .
فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ: أيُّهَا المَلِكُ ، إنَّ هذا مُخالِفُنا فَرُدَّهُ إلَينا ، فَرَفَعَ النَّجاشِيُّ يَدَهُ فَضَرَبَ بِها وَجهَ عَمرٍو ، ثُمَّ قالَ : اُسكُت ، وَاللَّهِ يا هذا لَئِن ذَكَرتَهُ بِسوءٍ لَاُفقِدَنَّكَ نَفسَكَ.
فَقامَ عَمرُو بنُ العاصِ مِن عِندِهِ وَالدِّماءُ تَسيلُ عَلى‏ وَجهِهِ وهُوَ يَقولُ : إن كانَ هذا كَما تَقولُ أيُّهَا المَلِكُ فَإِنّا لا نَتَعَرَّضُ لَهُ ... .
فَلَم يَزَل [ جَعفَرٌ] بِها حَتّى‏ هادَنَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله قُرَيشاً وصالَحَهُم وفَتَحَ خَيبَرَ ، فَوافى‏ بِجَميعِ مَن مَعَهُ ، ووُلِدَ لِجَعفَرٍ بِالحَبَشَةِ مِن أسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ عَبدُ اللَّهِ بنُ جَعفَرٍ ، ووُلِدَ لِلنَّجاشِيِّ ابنٌ فَسَمّاهُ مُحَمَّداً ، وكانَت اُمُّ حَبيبٍ بِنتُ أبي سُفيانَ تَحتَ عَبدِ اللَّهِ‏۳ ، فَكَتَبَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله إلَى النَّجاشِيِّ يَخطُبُ اُمَّ حَبيبٍ ، فَبَعَثَ إلَيهَا النَّجاشِيُّ فَخَطَبَها لِرَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله فَأَجابَتهُ ، فَزَوَّجَها مِنهُ وأصدَقَها أربَعَمِئَةِ دينارٍ وساقَها عَن رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وبَعَثَ إلَيها بِثِيابٍ وطيبٍ كَثيرٍ ، وجَهَّزَها وبَعَثَها إلى‏ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وبَعَثَ إلَيهِ بِمارِيَةَ القِبطِيَّةِ اُمِّ إبراهيمَ ، وبَعَثَ إلَيهِ بِثِيابٍ وطيبٍ وفَرَسٍ ، وبَعَثَ ثَلاثينَ رَجُلاً مِنَ القِسّيسينَ ، فَقالَ لَهُم : اُنظُروا إلى‏ كَلامِهِ وإلى‏ مَقعَدِهِ ومَشرَبِهِ ومُصَلّاهُ .
فَلَمّا وافَوُا المَدينَةَ ، دَعاهُم رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله إلَى الإِسلامِ وقَرَأَ عَلَيهِمُ القُرآنَ و (إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى‏ وَ لِدَتِكَ) - إلى قَولِهِ : - (فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ )۴ ، فَلَمّا سَمِعوا ذلِكَ مِن رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله بَكَوا وآمَنوا ، ورَجَعوا إلَى النَّجاشِيِّ فَأَخبَروهُ خَبَرَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وقَرَأُوا عَلَيهِ ما قَرَأَ عَلَيهِم ، فَبَكَى النَّجاشِيُّ وبَكَى القِسّيسونَ وأسلَمَ النَّجاشِيُّ ، ولَم يُظهِر لِلحَبَشَةِ إسلامَهُ وخافَهُم عَلى‏ نَفسِهِ ، وخَرَجَ مِن بِلادِ الحَبَشَةِ إلَى النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله ، فَلَمّا عَبَرَ البَحرَ تُوُفِّيَ ، فَأَنزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسولِهِ: (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَ وَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ) - إلى‏ قَولِهِ : - (وَذَ لِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ )۵ .۶

1.الانتشاء : أوّل السُّكرِ ومقدّماته ، وقيل : هو السُّكر نفسه (النهاية : ج ۵ ص ۶۰ «نشا» ) .

2.مريم: ۲۵ و ۲۶ .

3.الصواب : «عبيد اللَّه» ، وهو عبيد اللَّه بن جحش الأسدي زوج اُمّ حبيب ، بنت أبي سفيان ، وكان قد هاجر بها إلى الحبشة فتنصّر بها ومات هناك (اُنظر : الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۲۵۹ وذخائر العقبى : ص ۴۲۴ وإعلام الورى : ج ۱ ص ۲۷۷) .

4.المائدة : ۱۱۰.

5.المائدة : ۸۲ - ۸۵ .

6.تفسير القمّي: ج ۱ ص ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۱۸ ص ۴۱۴ ح ۱ .

  • نام منبع :
    شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد دوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران، اصغر هادوي کاشاني، محمّد احسانى‏فر لنگرودى، علي‌رضا نظري خرّم، محمّدرضا حسين‌زاده، علي شاه‌ علي‌زاده، حميد رضا شيخي (مترجم)
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    02/01/1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8697
صفحه از 506
پرینت  ارسال به