۳۵۶.تفسير القمّى: سپس خداوند عزّ وجلّ نقل قول كرد و فرمود: (و كسانى كه كافر شدند، گفتند: اين نيست) ، يعنى قرآن نيست ، (مگر دروغى كه آن را بر بافتند و گروهى ديگر ، به او بر آن ، يارى كردهاند) . آنها گفتند: اين چيزى كه محمّد مىخوانَد و ما را از آن ، خبر مىدهد، در واقع ، آن را از يهود مىآموزد و از قول دانشمندان نصارا مىنويسد . آن را از مردى به نام ابن قُبَيطه [آموخته و] مىنويسد و هر صبح و شام ، از سخنان او نقل مىكند .
پس خداوند ، سخن آنها را [در دو آيه] نقل و آن را رد مىكند و مىفرمايد: (و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: اين [ كتاب ] ، جز دروغى كه آن را بر بافته ، [ چيزى ] نيست) تا [آخر آيه بعد:] (هر صبح و شام)، و در ردّ اين سخن آنان مىفرمايد: (بگو) به آنان - اى محمّد - كه : (آن را كسى نازل ساخته است كه رازِ نهانها را در آسمانها و زمين مىداند، و هموست كه همواره ، آمرزنده مهربان است).
۷ / ۲
توطئهها
الف - نهى از گوش دادن به قرآن
قرآن
(و كسانى كه كافر شدند ، گفتند: «به اين قرآن ، گوش مدهيد و سخن لغو در آن بيندازيد . شايد پيروز شويد»).
(آگاه باشيد كه آنان ، دل مىگردانند [ و مىكوشند ] تا [ راز خود را ] از او نهفته بدارند. آگاه باشيد آن گاه كه آنان ، جامههايشان را بر سر مىكشند ، [ خدا ] آنچه را نهفته و آنچه را آشكار مىدارند، مىداند ).
حديث
۳۵۷.إعلام الورى - به نقل از على بن ابراهيم - : اسعد بن زُراره و ذَكوان بن عبد قيس - كه هر دو از قبيله خزرج بودند - ، در يكى از اعياد عرب [به مكّه ]آمدند. ميان اَوس و خزرج ، جنگ در گرفته بود و روزگارى دراز ، اين جنگ ، ادامه داشت و نه شب و نه روز ، سلاح بر زمين نمىنهادند . آخرين جنگ ميان اين دو قبيله ، جنگ بُعاث ۱ بود كه در آن ، اوسيان بر خزرجيان ، پيروز شدند. اسعد بن زُراره و ذَكوان ، در عمره رجب به مكّه آمدند تا خواهان همپيمانى عليه اوس شوند. اسعد بن زُراره با عُتبة بن ربيعه ، دوست بود. از اين رو نزد او رفت و گفت: ميان ما و قوم ما ، جنگ است و اينك ، نزد تو آمدهايم و خواهان همپيمانى عليه آنها هستيم. عُتبه به او گفت: محلّ ما از محلّ شما دور است و ما خود ، گرفتاريم و فرصت پرداختن به كار ديگرى را نداريم.
اسعد گفت: چه گرفتارىاى ؟ شما كه در حرم خود هستيد و امنيت داريد؟
عُتبه گفت: در ميان ما مردى پيدا شده كه ادّعا مىكند فرستاده خداست، خردمندان ما را كم خرد مىشمارد و از خدايانمان ، بد مىگويد. جوانانمان را منحرف كرده و ميان ما ، تفرقه انداخته است.
اسعد گفت: او كيست؟
عتبه گفت: پسر عبد اللَّه بن عبد المطّلب . او از شريفترين افراد ما و خاندانش ، از بزرگترين خاندانهاى ماست .
اسعد و ذَكوان و همه اوسيان و خزرجيان ، از يهوديانى كه در ميان آنها مىزيستند (يهود نَضير و قُرَيظه و قَينُقاع) شنيده بودند كه اكنون ، زمان پيامبرى است كه در مكّه ظهور مىنمايد و به مدينه ، مهاجرت مىكند و ما [يهوديان] به وسيله او ، شما گروه عرب را قلع و قمع مىكنيم. اسعد با شنيدن سخن عُتبه، به ياد چيزى افتاد كه از يهوديان ، شنيده بود. پرسيد: او كجاست؟
عتبه گفت: در حِجر [اسماعيل] نشسته است و آنان جز در موسم حج ، از درّه [محلّ سكونت] خود ، بيرون نمىآيند. به سخنان او گوش مسپار و با وى ، سخن مگو؛ زيرا او با سخنانش ، تو را جادو مىكند. اين واقعه ، هنگامى بود كه بنى هاشم ، در درّه[ى ابو طالب] ، محاصره بودند .
اسعد به او گفت: پس چه كنم ؟ من براى عمره آمدهام و بايد كعبه را طواف كنم.
عُتبه گفت: در گوشهايت ، پنبه بگذار.
اسعد ، در حالى كه گوشهايش را پُر از پنبه كرده بود، وارد مسجد [الحرام] شد و به طواف كعبه پرداخت . و پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نيز با گروهى از بنى هاشم ، در حجر [اسماعيل] ، نشسته بود. اسعد ، نگاهى به او كرد و رد شد.
او در دور دوم طواف ، با خود گفت: نادانتر از خود نديدهام ! چنين صحبتى در مكّه باشد و من ، از آن سر در نياورم تا نزد قومم برگردم و آنان را هم آگاه گردانم؟!
آن گاه ، پنبه را از گوشهاى خود ، بيرون آورد و دور انداخت و به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله گفت: بامداد ، خوش!
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله سرش را به طرف او بلند كرد و فرمود: «خداوند ، بهتر از اين را به ما داده است ؛ درود بهشتيان را: "السَّلام عَلَيكم!"» .
اسعد به ايشان گفت: تو ، سخن تازهاى آوردهاى ، به چه چيز ، دعوت مىكنى ، اى محمّد؟
فرمود: «به گواهى دادن به اين كه معبودى جز خدا نيست، و من ، فرستاده خدا هستم . شما را دعوت مىكنم به اين كه: (چيزى را با او ، شريك قرار مدهيد ، و به پدر و مادر ، احسان كنيد ، و فرزندان خود را از بيمِ تنگدستى مكُشيد - [كه] ما شما و آنان را روزى مىرسانيم - و به كارهاى زشت ، چه علنى آن و چه پوشيده[ اش] ، نزديك مشويد؛ و نَفْسى را كه خدا حرام گردانيده، جز بر حق مكُشيد - اينهاست كه [ خدا ] شما را به [ انجام دادن ] آن ، سفارش كرده است، باشد كه بينديشد - ، و به مال يتيم ، جز به نحوى [ هر چه نيكوتر] نزديك مشويد، تا به حدّ رشد خود برسد و پيمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپيماييد - [كه ما] بر هيچ كس ، جز به قدر توانش ، تكليف نمىكنيم - و چون [ به داورى يا شهادت ]سخن مىگوييد ، دادگرى كنيد، هر چند [ در باره ]خويشاوند [ شما ]باشد ، و به پيمان خدا ، وفا كنيد. اينهاست كه [ خدا ، ]شما را به آن ، سفارش كرده است . باشد كه پند گيريد)» .
اسعد ، چون اينها را شنيد، گفت: گواهى مىدهم كه معبودى جز خدا نيست و تو ، فرستاده خدا هستى .