(و چون آنچه را به سوى اين پيامبر ، نازل شده، بشنوند، مىبينى بر اثر آن حقيقتى كه شناختهاند، اشك از چشمهايشان سرازير مىشود. مىگويند: پروردگارا! ما ايمان آوردهايم . پس ما را در زمره گواهان بنويس. و براى ما چه [ عذرى ]است كه به خدا و آنچه از حق به ما رسيده، ايمان نياوريم ، حال آن كه چشم داريم كه پروردگارمان ما را با گروه شايستگان [ به بهشت ] در آورد؟!).
(بگو: به من خبر دهيد اگر اين [ قرآن ] از نزد خدا باشد و شما بِدان كافر شده باشيد و شاهدى از فرزندان اسرائيل به مشابهت آن [ با تورات ] گواهى داده و [به آن] ايمان آورده باشد، و شما تكبّر نموده باشيد [ ، آيا باز هم شما ستمكار نيستيد ]؟ البتّه خدا قوم ستمگر را هدايت نمىكند).
حديث
۱۷۳۷.تفسير القمّى: آيه (كسانى كه به ايشان ، كتاب [ آسمانى ] دادهايم، همان گونه كه پسران خود را مىشناسند ، او را مىشناسند.)، [چون نازل شد ،] عمر بن خطّاب به عبد اللَّه بن سلام گفت: آيا شما محمّد را در كتابتان مىشناسيد؟
عبد اللَّه گفت: آرى. به خدا سوگند كه هر گاه او را در ميان شما ببينيم، وى را از طريق صفاتى كه خدا از او برايمان بيان نموده است، مىشناسيم ، همان گونه كه هر يك از ما، فرزند خود را هر گاه در ميان ديگر كودكان ببيند، مىشناسد. سوگند به آن كه پسر سلام به او سوگند مىخورد، من اين محمّد را بهتر از فرزندم مىشناسم.
۱۷۳۸.الطبقات الكبرى - به نقل از ابن عبّاس - : قريش، نضر بن حارث بن علقمه و عقبة بن ابى مُعَيط و چند نفر ديگر را نزد يهوديان يثرب فرستادند و به آنها گفتند: از آنها در باره محمّد بپرسيد.
آن عدّه، به مدينه وارد شدند و گفتند: ما براى موضوعى كه در ميان ما رخ داده است ، نزد شما آمدهايم . جوانى يتيم و بىمقدار از ما ، سخن بزرگى مىگويد و مدّعى است كه فرستاده رحمان است، در حالى كه ما رحمانى جز رحمانِ يمامه نمىشناسيم!
يهوديان گفتند: اوصاف او را براى ما بگوييد.
فرستادگان قريش ، اوصاف پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را براى آنان بيان كردند. يهوديان پرسيدند: از شما چه كسانى پيرو او شدهاند؟
گفتند: فرومايگان ما.
يكى از ملّايان يهود خنديد و گفت: اين ، همان پيامبرى است كه صفاتش را مىدانيم، و مىدانيم كه قوم خود او ، سرسختترين دشمنانش هستند.