ر . ك : ج۲ ص۱۵۳ (آيههايى كه منسوخ ناميده شدهاند) و ص ۱۹۶ (پژوهشى در باره نسخ در قرآن) .
۴ / ۱۹
آگاهى دادن نسبت به تفسيرهاى نادرست
۱۶۶۷.عيون أخبار الرضا عليه السلام - به نقل از ابو صلت هروى - : وقتى مأمون، صاحبنظران مسلمان و يهودى و مسيحى و مجوس و صابئيان و نيز صاحبنظران ديگر اديان را در مجلس امام رضا عليه السلام گرد آورد، هيچ كسى اقدام به احتجاج نكرد، مگر اين كه امام عليه السلام چنان او را محكوم كرد كه گويى سنگ در دهانش نهاده شده است.
على بن محمّد بن جهم برخاست و به ايشان گفت:
اى پسر پيامبر خدا! آيا قائل به عصمت پيامبران هستى؟
امام عليه السلام فرمود: آرى.
گفت: پس در اين سخن خداى عزّ وجلّ چه مىكنى: (آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت) و نيز در اين سخن خداوند عزّ وجلّ : (و صاحب ماهى، آن گاه كه خشمگين رفت، گمان برد كه ما بر او توانايى نداريم)؟ و در باره سخن خداوند عزّ وجلّ در باره يوسف: (آن زن (زليخا) قصد او را كرد، و او (يوسف) هم قصد وى را مىكرد)؟ و در باره داوود عليه السلام: (داوود دانست كه ما او را آزموديم)؟ و در باره سخن خداوند متعال در باره پيامبرش محمّد صلى اللَّه عليه و آله: (آنچه تو در دلْ پنهان داشتى، خدا آشكار كننده آن نيست) .
امام رضا عليه السلام فرمود: «اى على! واى بر تو! از خدا بترس و به پيامبران خدا، نسبت فحشا مده و كتاب خدا را به رأى خودت تأويل مكن كه خداوند عزّ وجلّ فرموده است: (تأويل آن را جز خدا و استواران در علم نمىدانند) . امّا سخن خداوند در باره آدم كه: (آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت) ، خداوند عزّ وجلّ آدم را حجّت در زمين خود و خليفه در شهرهايش قرار داد، و او را براى بهشت نيافريد. معصيت آدم در بهشت بود و نه در زمين، و عصمت او لازم است كه در زمين باشد تا تقديرهاى امر خدا تمام شود. وقتى او به زمين فرود آورده شد و حجّت و خليفه گرديد، معصوم گشت ، به قول خداى عزّ وجلّ: (خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد) .
امّا سخن خداوند عزّ وجلّ كه : (و صاحب ماهى، آن گاه كه خشمگين رفت و گمان برد كه ما بر او توانايى نداريم)، گمان در اين جا ، به معناى [ يقين است ، يعنى ] يقين كرد كه خداوند ، دامنه روزىاش را بر او تنگ نمىكند . آيا سخن خداى عزّ وجلّ را نشنيدهاى: (امّا هر گاه او انسان را گرفتار كرد و روزىاش را بر او تنگ گرفت)، يعنى روزىاش را كم كرد. اگر گمان كرده بود كه خدا بر او توان ندارد، كه كافر شده بود.
امّا سخن خداوند در باره يوسف عليه السلام كه (آن زن (زليخا) قصد او را كرد و او هم قصد وى را مىكرد)، يعنى زليخا قصد گناه با او را كرد؛ ولى يوسف تصميم گرفت كه اگر زليخا به زور و اجبار روى آورد، او را بكشد، به خاطر اين كه زليخا به كار بزرگى روى آورده بود، و خداوند، يوسف را از قتل زليخا و اقدام به فحشا باز داشت، و آن، اين سخن خداى عزّ وجلّ است: (اين گونه [كرديم] تا بدى و فحشا را از او باز گردانديم)، يعنى كشتن و زنا را.
امّا داوود عليه السلام، آنان كه با شما هستند، در باره او چه مىگويند؟».
على بن محمّد بن جهم گفت: مىگويند كه داوود در اتاقش نماز مىخواند . ابليس به صورت پرندهاى كه زيباتر از آن نبود، آشكار شد. داوود نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده از اتاق بيرون آمد و به بام رفت. داوود هم دنبال او بالا رفت. پرنده به خانه اوريا بن حَنان افتاد. داوود در پى گرفتن پرنده، با زن اوريا برخورد كرد كه در حال شستشوى خود بود. وقتى چشمش به اوريا افتاد، دلش هواى او را كرد. اوريا در جنگى شركت داشت و داوود به فرماندهاش نوشت كه اوريا را از پيشگامان تابوت قرار دهد. اوريا هم جلو رفت و در جنگ با مشركان پيروز شد. اين بر داوود گران آمد و بار ديگر به فرمانده نوشت كه او را پيشگام تابوت قرار دهد، و او هم چنان كرد، تا اين كه اوريا كشته شد. آن گاه، داوود با زن او ازدواج كرد.
امام رضا عليه السلام با دستش بر پيشانى خويش زد و فرمود: «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون! شما به پيامبرى از پيامبران خدا نسبت سهلانگارى در نماز مىدهيد، تا جايى كه به دنبال پرندهاى راه مىافتد و سپس نسبت فحشا و قتل به او مىدهيد؟!».
او گفت: اى پسر پيامبر خدا! پس خطاى او چه بود؟
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو! داوود، گمان برد كه خداوند عزّ وجلّ آفريدهاى داناتر از او نيافريده است. خداوند عزّ وجلّ دو فرشته به سوى او اعزام كرد و آنان از ديوار خانه او بالا رفتند و گفتند: (دو تن هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تجاوز كرده است. پس ميان ما به حق داورى كن و از حق دور مشو و ما را به راه راست رهنمون شو . اين برادر من، نود و نُه ميش دارد و من يك ميش دارم. او [به من] مىگويد: «آن را به من بسپار» و در گفتار، بر من غالب شده است) .
داوود عليه السلام با شتاب به مدّعا عليه گفت: (او با درخواست يك ميش تو جهت افزودن به ميشهايش، به تو ستم كرده است) و از مدّعى، بيّنه نخواست و حرف مدّعى (شاكى) را عليه مدّعى عليه (متّهم) شنيد و از مدّعى عليه نپرسيد كه: تو چه مىگويى؟ اين خطاى شيوه داورى بود و نه آنچه شما سراغ آن رفتهايد. آيا نشنيدهاى كه خداى عزّ وجلّ مىگويد: (اى داوود! ما تو را در زمين، خليفه قرار داديم. پس ميان مردم به حق داورى كن و از هوس پيروى مكن)؟».
او گفت: پس قصه او با اوريا چيست؟ اى پسر پيامبر خدا!
امام رضا عليه السلام فرمود: «در دوران داوود عليه السلام وقتى زنى شوهرش مىمُرد يا كشته مىشد، ديگر زن هيچ گاه ازدواج نمىكرد. نخستين كسى كه ازدواج زنى را كه شوهرش كشته شده بود، مباح كرد، داوود عليه السلام بود. او وقتى اوريا كشته شد و عدّه زنش تمام شد، با آن زن ازدواج كرد. اين بر وابستگان اوريا گران آمد.
امّا محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سخن خداى عزّ وجلّ در باره او: (و آنچه تو در دلْ پنهان داشتى، خدا آشكار كننده آن نيست، و تو از مردم مىترسى، در حالى خدا سزاوارتر است كه از او بترسى)، خداى عزّ وجلّ ، نام همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را در دنيا به او گفته بود، و نيز همسران او را در آخرت و اين كه آنان، مادر مؤمنان هستند. يكى از آنان، به نام زينب بنت جحش بود و اين زن، آن روز، همسر زيد بن حارثه بود. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، نام آن همسرش را در دل داشت و بر ملا نمىكرد تا مبادا منافقان بگويند كه پيامبر، زنى را همسر خود و مادر مؤمنان مىداند كه همسر مردى ديگر است و در خانه اوست. او از گفته منافقان دلنگران بود. پس خداوند عزّ وجلّ فرمود: (تو از مردم مىترسى، در حالى كه خدا سزاوارتر است كه از او بترسى) . يعنى در دلت. و خداوند، ازدواج هيچ يك از بندگانش را بر عهده نداشت، جز به ازدواجِ آدم در آوردن حوّا را و به ازدواج پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در آوردن زينب را - با اين سخن خود: (پس چون زيد از او كام گرفت، او را به ازدواج تو در آورديم) - ، و همين طور به همسرىِ على در آوردن فاطمه» .
على بن محمّد بن جهم گريست و گفت: اى پسر پيامبر خدا! من به سوى خداى عزّ وجلّ توبه مىكنم كه از اين پس، ديگر باره در باره انبياى الهى، سخن بگويم، مگر بر اساس آنچه شما بيان كرديد.