161
شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم

۴ / ۷

تفسير احكام فقهى‏

۱۵۹۶.السنن الكبرى - به نقل از ابو حرب بن ابى الأسود - : زنى را كه شش ماهه زاييده بود، پيش عمر آوردند و او تصميم گرفت سنگسارش كند. اين خبر به على عليه السلام رسيد . فرمود: «اين زن نبايد سنگسار شود».
حرف على عليه السلام به گوش عمر رسيد. به دنبال ايشان فرستاد و ماجرا را جويا شد. على عليه السلام فرمود: «آيه (مادران، فرزندانشان خود را دو سال كامل شير بدهند، براى كسى كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تمام كند) و در آيه ديگرى آمده: (باردارى او و از شير گرفتن او، سى ماه است) [با هم‏] نشان مى‏دهند كه مدّت باردارى، شش ماه و شيرخوارگى، دو سال تمام است. حدّى بر اين زن نيست» . يا فرمود: «سنگسار ندارد» .
عمر، آن زن را رها كرد و بعد، آن زن بچّه آورد.

۱۵۹۷.تفسير العيّاشى - به نقل از زُرقان، دوست و رفيق صميمى ابن ابى داوود - : روزى ابن ابى داوود، غم‏زده از پيش معتصم باز گشت . با او در باره ناراحتى‏اش حرف زدم . گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.
به وى گفتم: چرا؟
گفت: از دست اين سياه، ابو جعفر محمّد بن على [جواد] در مقابل امير المؤمنين معتصم.
گفتم: ماجرا چه بود؟
گفت: دزدى، به دزدى‏اش اعتراف كرد و از خليفه خواست كه با اقامه حد بر او، از گناه پاكش كند. خليفه، فقها را در مجلسش جمع كرد، و محمّد بن على [جواد] را هم احضار نمود . از ما در باره قطع دست دزد و اين كه از كدام نقطه دست باشد، پرسيد. من گفتم: ابتداى مچ.
معتصم گفت: دليل اين چيست؟
گفتم: براى اين كه دست، عبارت است از انگشتان و كف دست تا آغاز مچ، به سبب اين سخن خداوند در باره تيمم: (صورت‏ها و دست‏هايتان را مسح كنيد) . همه با من هم‏نظر بودند.
ديگران گفتند: بلكه دست بايد از آرنج بريده شود .
او گفت: به چه دليل؟
گفتند: چون وقتى خداوند در وضو فرمود: «(دستانتان را تا آرنج بشوييد)، اين دلالت مى‏كند كه دست تا آرنج است.
خليفه رو به محمّد بن على [جواد] كرد و گفت: ابو جعفر! تو در اين باره چه مى‏گويى؟
او گفت: اى امير المؤمنين! علما در اين باره نظر دادند.
او گفت: حرف‏هايى را كه آنها زدند، رها كن . تو چه دارى؟
گفت: «اى امير المؤمنين! مرا از اين كار معاف بدار» .
او گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم، آنچه در اين باره در نزد تو هست، خبر بده.
گفت: «حال كه مرا به خداوند سوگند دادى، مى‏گويم. اينان در اين موضوع، سنّت را خطا تفسير كردند. قطع دست دزد، بايد از بيخ انگشتان صورت بگيرد و كف دست بماند».
او گفت: دليل اين كار چيست؟
فرمود: «سخن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: "سجده بر هفت عضو انجام مى‏گيرد: پيشانى، دو دست، دو زانو، دو [نوك ]پا" و وقتى دست دزد از مچ يا مرفق بريده شود، ديگر دستى براى او نمى‏ماند تا سجده كند، و از سويى خداوند - تبارك و تعالى - فرموده است: (همانا سجده‏گاه‏ها براى خداست) و منظور آيه، همين عضوهاى هفتگانه است كه با آنها سجده مى‏شود. (پس هيچ كس را با خداوند نخوانيد). و هر چه براى خدا باشد، بريده نمى‏شود» .
معتصم از اين رأى شگفت زده شد، و دستور داد تا دست دزد را از بيخ انگشتان، و نه همراه كف، ببرند.
ابن ابى داوود گفت: قيامت من، برپا شد و آرزو داشتم كه زنده نمى‏بودم.
ابن ابى داوود گفت: پس از سه روز، نزد معتصم رفتم و گفتم: خيرخواهىِ امير المؤمنين بر من واجب است؛ ولى من با او در باره چيزى سخن مى‏گويم كه مى‏دانم با آن وارد جهنّم مى‏شوم.
معتصم گفت: آن سخن چيست؟
گفتم: امير المؤمنين، فقها و علماى رعيت را براى كارهاى دينى در مجلس خود گرد مى‏آورَد و از آنها در باره آن كار دينى مى‏پرسد و آنان حكمى را كه در باره آن موضوع مى‏دانند، به او مى‏گويند، در حالى كه در مجلس، خانواده خليفه، فرماندهان، وزيران، و كاتبان او حضور دارند و مردم هم از پشت درهاى مجلس گوش فرا مى‏دهند. وقتى او حرف همه فقيهان و عالمان را رها مى‏كند به خاطر يك نفر - كه جمعيت كوچكى به امامت او معتقدند و بر اين باورند كه او براى پيشوايى، برتر از خليفه است - و بعد بر اساس نظر همو، حكم مى‏كند، نه نظر ديگر فقيهان [، بايد دانست چه اتفاقى خواهد افتاد] .
ابن ابى داوود گفت: چهره معتصم، دگرگون شد و از آنچه من او را متنبّه كردم، خبردار گرديد و گفت: خداوند به سبب خيرخواهى‏ات، به تو جزاى خير دهد!
روز چهارم، [معتصم‏] به يكى از منشيان وزيران دستور داد كه او (امام جواد عليه السلام) را به منزلش دعوت نمايد . او هم دعوت كرد؛ امّا او نپذيرفت و گفت: «تو مى‏دانى كه من در مجالس شما شركت نمى‏كنم».
او گفت: من شما را به صرف غذا دعوت مى‏كنم و دوست دارم كه قدم بر فرش‏هاى من بگذارى و به منزل من وارد شوى تا با اين كار، متبرّك شوم. فلان وزير هم دوست دارد كه شما را ببيند.
او (امام جواد) به منزل وى رفت و وقتى از غذا خورد، احساس كرد زهرآلود است. مركبش را خواست . صاحب خانه درخواست كرد كه بماند؛ امّا او گفت: «رفتنم از خانه شما برايتان بهتر از ماندنم است» . آن شب و روز، مدام در رفت و آمد به تخلّيگاه بود تا رحلت كرد.


شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
160

۴ / ۷

ما يُبَيِّنُ الأَحكامَ الفِقهِيَّةِ

۱۵۹۶.السنن الكبرى عن أبي حرب بن أبي الأسود : إنَّ عُمَرَ اُتِيَ بِامرَأَةٍ قَد وَلَدَت لِسِتَّةِ أشهُرٍ فَهَمَّ بِرَجمِها ، بَلَغَ ذلِكَ عَلِيّاً عليه السلام فَقالَ : لَيسَ عَلَيها رَجمٌ ، فَبَلَغَ ذلِكَ عُمَرَ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ فَسَأَلَهُ ، فَقالَ : (وَالْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ)۱ ، وقالَ : (وَ حَمْلُهُ‏وَ فِصَلُهُ ثَلَثُونَ شَهْرًا)۲ ، فَسِتَّةُ أشهُرٍ حَملُهُ [و] ۳ حَولَينِ تَمامٌ ، لا حَدَّ عَلَيها ، أو قالَ : لا رَجمَ عَلَيها . قالَ : فَخَلّى‏ عَنها ثُمَّ وَلَدَت .۴

۱۵۹۷.تفسير العيّاشي عن زُرقانَ صاحِبِ ابنِ أبي داوودَ وصديقِهِ بِشِدَّةٍ : رَجَعَ ابنُ أبي داوودَ [دُواد ]ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ المُعتَصِمِ وهُوَ مُغتَمٌّ ، فَقُلتُ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : وَدِدتُ اليَومَ أنّي قَد مِتُّ مِنذُ عِشرينَ سَنَةً ، قالَ : قُلتُ لَهُ : ولِمَ ذاكَ؟
قالَ : لِما كانَ مِن هذَا الأَسودِ أبا۵ جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ موسَى عليهم السلام اليَومَ بَينَ يَدَي أميرِ المُؤمِنينَ المُعتَصِمِ ، قالَ : قُلتُ لَهُ : وكَيفَ كانَ ذلِكَ؟
قالَ : إنَّ سارِقاً أقَرَّ عَلى‏ نَفسِهِ بِالسَّرِقَةِ وسَأَلَ الخَليفَةَ تَطهيرَهُ بِإِقامَةِ الحَدِّ عَلَيهِ ، فَجَمَعَ لِذلِكَ الفُقَهاءَ في مَجلِسِهِ وقَد أحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَسَأَلَنا عَنِ القَطعِ في أيِّ مَوضِعٍ يَجِبُ أن يُقطَعَ؟ قال : فَقُلتُ : مِنَ الكُرسوعِ .۶ قالَ : ومَا الحُجَّةُ في ذلِكَ؟ قالَ : قُلتُ : لِأَنَّ اليَدَ هِيَ الأَصابِعُ وَالكَفُّ إلَى الكُرسوعِ ؛ لِقَولِ اللَّهِ فِي التَّيَمُّمِ : (فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ)۷ . وَاتَّفَقَ مَعي عَلى‏ ذلِكَ قَومٌ .
وقالَ آخَرونَ : بَل يَجِبُ القَطعُ مِنَ المِرفَقِ . قالَ : ومَا الدَّليلُ عَلى‏ ذلِكَ؟ قالوا : لِأَنَّ اللَّهَ لَمّا قالَ : (وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ)۸ فِي الغَسلِ دَلَّ ذلِكَ عَلى‏ أنَّ حَدَّ اليَدِ هُوَ المِرفَقِ .
قالَ : فَالتَفَتَ إلى‏ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : ما تَقولُ في هذا يابا جَعفَرٍ؟ فَقالَ : قَد تَكَلَّمَ القَومُ فيهِ يا أميرَالمُؤمِنينَ . قالَ : دَعني مِمّا تَكَلَّموا بِهِ ، أيُّ شَي‏ءٍ عِندَكَ؟ قالَ : اُعفُني عَن هذا يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : أقسَمتُ عَلَيكَ بِاللَّهِ لَمّا أخبَرتَ بِما عِندَكَ فيهِ .
فَقالَ : أمّا إذا أقسَمتَ عَلَيَّ بِاللَّهِ إنّي أقولُ : إنَّهُم أخطَؤوا فيهِ السُّنَّةَ ، فَإِنَّ القَطعَ يَجِبُ أن يَكونَ مِن مَفصِلِ اُصولِ الأَصابِعِ فَيُترَكُ الكَفُّ .
قالَ : ومَا الحُجَّةُ في ذلِكَ؟
قالَ : قَولُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : «السُّجودُ عَلى‏ سَبعَةِ أعضاءٍ : الوَجهِ ، وَاليَدَينِ ، وَالرُّكبَتَينِ ، وَالرِّجلَينِ» ، فَإِذا قُطِعَت يَدُهُ مِنَ الكُرسوعِ أوِ المِرفَقِ لَم يَبقَ لَهُ يَدٌ يَسجُدُ عَلَيها ، وقالَ اللَّهُ تَبارَكَ و تَعالى‏ : (وَ أَنَّ الْمَسَجِدَ لِلَّهِ) يَعني بِهِ هذِهِ الأَعضاءَ السَّبعَةَ الَّتي يُسجَدُ عَلَيها (فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا)۹ وما كانَ للَّهِ‏ِ لَم يُقطَع .
قالَ : فَأَعجَبَ المُعتَصِمَ ذلِكَ ، وأمَرَ بِقَطعِ يَدِ السّارِقِ مِن مَفصِلِ الأَصابِعِ دونَ الكَفِّ .
قالَ ابنُ أبي داوودَ : قامَت قِيامَتي وتَمَنَّيتُ أنّي لَم أكُ حَيّاً .
قالَ زُرقانُ : إنَّ ابنَ أبي داوودَ قالَ : صِرتُ إلَى المُعتَصِمِ بَعدَ ثالِثَةٍ ، فَقُلتُ : إنَّ نَصيحَةَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلَيَّ واجِبَةٌ ، وأنَا اُكَلِّمُهُ بِما أعلَمُ أنّي أدخُلُ بِهِ النّارَ . قالَ : وما هُوَ؟
قُلتُ : إذا جَمَعَ أميرُ المُؤمِنينَ مِن مَجلِسِهِ فُقَهاءَ رَعِيَّتِهِ وعُلَماءَهُم لِأَمرٍ واقِعٍ مِن اُمورِ الدّينِ ، فَسَأَلَهُم عَنِ الحُكمِ فيهِ فَأَخبَروهُ بِما عِندَهُم مِنَ الحُكمِ في ذلِكَ ، وقَد حَضَرَ المَجلِسَ أهلُ بَيتِهِ وقُوّادُهُ ووُزَراؤُهُ وكُتّابُهُ ، وقَد تَسامَعَ الناسُ بِذلِكَ مِن وَراءِ بابِهِ ، ثُمَّ يَترُكُ أقاويلَهُم كُلَّهُم لِقَولِ رَجُلٍ يَقولُ شَطرُ هذِهِ الاُمَّةِ بِإِمامَتِهِ ، ويَدَّعونَ أنَّهُ أولى‏ مِنهُ بِمَقامِهِ ، ثُمَّ يَحكُمُ بِحُكمِهِ دونَ حُكمِ الفُقَهاءِ .
قالَ : فَتَغَيَّرَ لَونُهُ وَانتَبَهَ لِما نَبَّهتُهُ لَهُ ، وقالَ : جَزاكَ اللَّهُ عَن نَصيحَتِكَ خَيراً ، وقالَ : فَأَمَرَ يَومَ الرّابِعِ فُلاناً مِن كُتّابِ وُزَرائِهِ بِأَن يَدعوهُ إلى‏ مَنزِلِهِ ، فَدَعاهُ فَأَبى‏ أن يُجيبَهُ ، وقالَ : قَد عَلِمتَ أنّي لا أحضُرُ مَجالِسَكُم .
فَقالَ : إنّي إنَّما أدعوكَ إلَى الطَّعامِ ، واُحِبُّ أن تَطَأَثِيابي وتَدخُلَ مَنزِلي فَأَتَبَرَّكَ بِذلِكَ ، وقَد أحَبَّ فُلانُ بنُ فُلانٍ مِن وُزَراءِ الخَليفَةِ لِقاءَكَ .
فَصارَ إلَيهِ ، فَلَمّا أطعَمَ مِنها أحَسَّ السَّمَّ ، فَدَعا بِدابَّتِهِ فَسَأَلَهُ رَبُّ المَنزِلِ أن يُقيمَ ، قالَ : خُروجي مِن دارِكَ خَيرٌ لَكَ ، فَلَم يَزَل يَومُهُ ذلِكَ ولَيلُهُ في خِلفَةٍ۱۰ حَتّى‏ قُبِضَ عليه السلام .۱۱

1.البقرة: ۲۳۳ .

2.الأحقاف : ۱۵ .

3.اُضيفت الواو للضرورة .

4.السنن الكبرى‏ : ج ۷ ص ۷۲۷ ح ۱۵۵۴۹ ، تاريخ المدينة : ج ۳ ص ۹۷۸ عن ابن عبّاس ، تفسير ابن كثير : ج ۷ ص ۲۶۴ عن بعجة بن عبداللَّه الجهني وكلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج ۵ ص ۴۵۷ ح ۱۳۵۹۸ ؛ الإرشاد : ج ۱ ص ۲۰۶ عن الحسن ، كشف الغمّة : ج ۱ ص ۱۱۸ كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج ۴۰ ص ۱۸۰ .

5.في بحار الأنوار : «أبي» بدل «أبا» .

6.الكرسوعُ : طرف رأس الزند ممّا يلي الخنصر (النهاية : ج ۴ ص ۱۶۳ «كرسع») .

7.النساء : ۴۳ .

8.المائدة : ۶ .

9.الجنّ : ۱۸ .

10.الخِلفَة : الهَيضَة . يقال أخَذَته خِلفَةٌ ؛ إذا اختلف إلى المتوَضَّأ . ويقال : به خِلفَة : أي بَطَن (لسان العرب : ج ۹ ص ۹۱ «خلف») .

11.تفسير العيّاشي : ج ۱ ص ۳۱۹ ح ۱۰۹ ، بحار الأنوار : ج ۵۰ ص ۵ ح ۷ .

  • نام منبع :
    شناخت‌نامه قرآن بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران، اصغر هادوي کاشاني، محمّد احسانى‏فر لنگرودى، علي‌رضا نظري خرّم، محمّدرضا حسين‌زاده، علي شاه‌ علي‌زاده، حميد رضا شيخي (مترجم)
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    02/01/1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 5463
صفحه از 580
پرینت  ارسال به