همان طور قبول میکنیم که امثال آقای طباطبایی و راسل گفتهاند که معنای خوب بودن و خوب نبودن، باید و نباید، دوست داشتن و دوست نداشتن است ولی کدام «من» دوست داشته باشد؟ من سفلی یا من علوی؟ آنجا که مَن عِلوی انسان دوست داشته باشد، میشود اخلاق و ارزش…
طبق این نظر، راستی، درستی، احسان، رحمت، خیر رساندن و امثال این امور یک سلسله معانی مسانخ و مناسب با مَن عِلوی انسان است. حکما هم گفتهاند حکمت عملی مربوط به فعل اختیاری است از نظر اینکه افضل و اکمل چیست و میخواهند مطلب را در نهایت، امر به نفس برگردانند و تصریح هم میکنند که نفس انسان دوگونه کمال دارد: کمال نظری و کمال عملی؛ یاد گرفتنها و به دست آوردن حقایق عالم کمال نظری نفس است و اخلاق فاضله کمالات عملی نفس است، یعنی نفس را در مقام عمل رشد میدهد و رابطهاش را با بدن متعادل میکند و به آن چه که کمال واقعی نفس هست کمک میکند … خوب و بدهای کلّی توجیهش این است که انسانها در آن چه کمال نفسشان هست متشابه آفریده شدهاند و وقتی متشابه آفریده شدهاند، دوست داشتنها همه یک رنگ میشود.۱
آیة اللّه مصباح یزدی معتقدند: «جملات اخلاقی را میتوان به دو صورت بیان كرد؛ هم بهصورت اِخباری، مثل «عدالت خوب است» و هم به شكل اِنشائی، مانند «باید عدالت ورزید».۲ از اینرو، در فصل سوم کتاب نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، از باید و نباید بحث کردهاند و در فصل چهارم، به خوب و بد/ حُسن و قُبح میپردازند.
ایشان دو نوع کاربرد برای واژه «باید» ذکر میکنند: کاربرد امری و اِنشائی، مثل این که میگوییم: «باید بگویی» و کاربرد اِخباری که حکایت از وجوب و ضرورت