95
قاعده کلامی حُسن و قُبح عقلی

همان طور قبول می‌کنیم که امثال آقای طباطبایی و راسل گفته‌‌اند که معنای خوب بودن و خوب نبودن، باید و نباید، دوست داشتن و دوست نداشتن است ولی کدام «من» دوست داشته باشد؟ من سفلی یا من علوی؟ آنجا که مَن عِلوی انسان دوست داشته باشد، می‌شود اخلاق و ارزش…

طبق این نظر، راستی، درستی، احسان، رحمت، خیر رساندن و امثال این امور یک سلسله معانی مسانخ و مناسب با مَن عِلوی انسان است. حکما هم گفته‏اند حکمت عملی مربوط به فعل اختیاری است از نظر این‌که افضل و اکمل چیست و می‏خواهند مطلب را در نهایت، امر به نفس برگردانند و تصریح هم می‏کنند که نفس انسان دوگونه کمال دارد: کمال نظری و کمال عملی؛ یاد گرفتن‏ها و به دست آوردن حقایق عالم کمال نظری نفس است و اخلاق فاضله کمالات عملی نفس است، یعنی نفس را در مقام عمل رشد می‏دهد و رابطه‏اش را با بدن متعادل می‏کند و به آن چه که کمال واقعی نفس هست کمک می‏کند … خوب و بدهای کلّی توجیهش این است که انسان‌ها در آن چه کمال نفسشان هست متشابه آفریده شده‌اند و وقتی متشابه آفریده شده‌اند، دوست داشتن‌ها همه یک رنگ می‌شود.۱

‌آیة اللّه مصباح یزدی معتقدند: «جملات اخلاقی را می‌توان به دو صورت بیان كرد؛ هم به‌صورت اِخباری، مثل «عدالت خوب است» و هم به شكل اِنشائی، مانند «باید عدالت ورزید».۲ از این‌رو، در فصل سوم کتاب نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، از باید و نباید بحث کرده‌اند و در فصل چهارم، به خوب و بد/ حُسن و قُبح می‌پردازند.

ایشان دو نوع کاربرد برای واژه «باید» ذکر می‌کنند: کاربرد امری و اِنشائی، مثل این که می‌گوییم: «باید بگویی» و کاربرد اِخباری که حکایت از وجوب و ضرورت

1.. مطهرى، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ۱۳، ص ۷۳۷۔۷۳۹.

2.. مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ص ۵۰.


قاعده کلامی حُسن و قُبح عقلی
94

نظریه سوم در توجیه «بایدهای کلّی» این است که مطلب همین است و انسان امکان ندارد کاری را بکند که به هیچ نحوی به شخصیت او ارتباط نداشته و صد در صد استخدام شده باشد برای دستگاه دیگری بدون این‌که به کیان او هیچ ارتباط داشته باشد؛ نه، این ممکن نیست. انسان دارای دو «من» است: من سفلی و من علوی، بدین معنی که هر فرد یک موجود دو درجه‏ای است، در یک درجه حیوان است مانند همه حیوانهای دیگر و در یک درجه دیگر دارای یک واقعیت علوی است. و تعجب است چرا آقای طباطبایی این حرف را نزدند با این‌که حرفی است که با همه اصول و از جمله اصول ایشان در باب اخلاق جور درمی‏آید. وقتی ما می‏گوییم «طبیعت انسان» مقصود واقعیت انسان است نه‌تنها طبیعت مادی. انسان دارای یک واقعیت وجودی است که دستگاه احساسی او در خدمت این واقعیت وجودی است. واقعیت وجودی انسان در یک قسمت و در یک درجه واقعیت حیوانی اوست و در یک درجه دیگر که بالاتر است و واقعیت انسان بیشتر وابسته به آن است و بخش اصیل‏تر وجود انسان است واقعیت ملکوتی انسان است. پس وقتی گفته می‏شود طبیعت انسان به سوی کمال می‏شتابد، مقصود [تنها] طبیعت حیوانی [نیست، بلکه‏] واقعیت انسان است… من واقعی‌‌‌اش همان من عقلانی و ارادی است و جنبه حیوانی که جنبه سفلی اوست. در واقع، یک مقدمه‌‌ای است برای خود واقعی او، جنبه سفلی یک خودی است که در عین حال جز خود است. اگر به چنین دوگانگی در وجود انسان قائل باشیم، توجیه اصول اخلاقی چنین می‌شود: انسان به حسب «من» ملکوتی خودش کمالاتی دارد، کمالاتی واقعی نه قراردادی، چون انسان تنها بدن نیست، نفس هم هست. کاری که متناسب با کمال معنوی و روحی انسان باشد، می‏شود کار علوی و کار ارزشمند و کاری که با جنبه‏ علوی روح ما سر و کاری ندارد می‏شود یک کار عادی و کار مبتذل. ما اصل خوبی و بدی را

  • نام منبع :
    قاعده کلامی حُسن و قُبح عقلی
    سایر پدیدآورندگان :
    مهدی نصرتیان اهور
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    اتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1398
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 5252
صفحه از 207
پرینت  ارسال به