بنابراین، اِشکال اصلی شهید مطهری به علّامه طباطبایی این است که راه حل شما نمیتواند کلیت و جاودانگی اصول اخلاقی را تبیین کند. ایشان ضمن پذیرش کلیت و جاودانگی اصول اخلاقی، در صدد ریشهیابی «باید»های کلّی برمیآیند، اما پیش از بیان دیدگاهها، دیدگاه متکلمان را کنار میگذارند:
بعد از آنکه خوبی و بدی را یک صفت عینی ندانستیم به معنایی که متکلمین میگویند که حُسن و قُبح، ذاتی است، ذاتی به معنای اینکه صفت عینی اشیاء است و قائل به چیزی شدیم که در نهایت، امر به رابطه میان انسان و آن شیْء مربوط میشود، باید ببینیم بر این مبنا خوبی و بدیهای کلّی چگونه توجیه میشوند؟۱
استاد مطهری در تبیین منشاء این باید و نبایدهای کلّی سه نظریه و توجیه را ذکر میکند؛ بر اساس توجیه اول، انسان غیر از این که انگیزههای فردی دارد، انگیزههای نوعی نیز دارد و هر دو در طبیعت اوست. منشاء حُسن و قُبح کلی، انجام دادن افعال با انگیزههای نوعی است. استاد مطهری این توجیه را با توجه به اصلی که علّامه طباطبایی تبیین نمودهاند در تضاد میداند؛ زیرا نمیتوان ناهماهنگی میان دستگاه ادراکی انسان که در پی کمال نوعی است و دستگاه طبیعی او که در پی منافع فردی است، قائل شد. استاد مطهری توجیه اوّل را اینچنین بیان میکند:
توجیه اوّل این است که انسان یک انگیزههایی دارد که برای تأمین نیازها و احتیاجات فردی است، مثل اینکه مثلاً گرسنه است، سبب و انگیزه پیدا میکند که غذا بخورد و نظایر اینها. انسان یک نوع انگیزههای دیگر دارد که انگیزههای نوعی است، یعنی واقعا دوست دارد چیزی را که آن چیز برای خودش نیست، برای غیر است؛ دوست دارد غیر سیر بشود همچنانکه