شهید مطهری در مقام توضیح نظریه علّامه طباطبایی و مقایسه آن با دیدگاه متکلمان امامیه و معتزله، دیدگاه افلاطون را با دیدگاه راسل مقایسه میکند؛ زیرا دیدگاه متکلمان را شبیه دیدگاه افلاطون و دیدگاه علّامه را شبیه دیدگاه راسل میداند. افلاطون، حکمت نظری و حکمت عملی را مثل هم و ناظر به حقیقت میداند و خیر اخلاقی را مستقل از انسان و امری حقیقی میداند، در حالی که راسل خوب و بد را مربوط به اهداف و مقاصد ما میداند و با توجه به این که اهداف انسانها متفاوت است، خوبی و بدی نسبی خواهد بود. پس خوبی، صفتی واقعی در فعل نیست.۱
مسئله بایدها و خوبها و بدها در واقع، بیانکننده رابطه انسان با یک فعل معین است و ناشی از احساسات انسان است، یعنی طبیعت یک غایتی را میخواهد، بعد انسان در دستگاه شعور و ادراکش متناسب با آن خواسته، یک احساساتی پیدا میکند، آن وقت همان چیزی که مطلوب طبیعت است، در احساسات خودش میخواهد و آخرش برمیگردد به این که «من دوست دارم» و وقتی مسئله «من دوست دارم» است، دلیل نمیشود که دیگری هم همینجور دوست داشته باشد، دیگری ممکن است چیز دیگری را دوست داشته باشد. پس برای من یک چیز خوب است و برای دیگری چیز دیگر، برای مردم زمان گذشته آن چه که دوست داشتند خوب بود و برای مردم زمانهای بعد چیزهای دیگر»،۲ اما ریشه این دوست داشتنِ انسانها چیست؟ «انسان چیزی را دوست دارد که آن چیز برای حیات او ولو از جنبه خاص مفید و نافع باشد. به بیان دیگر، طبیعت همواره به سوی کمال خود میشتابد و برای این که انسان را در آن چه به وسیله اراده و اختیارصورت میگیرد وادار به عمل نماید شوق و علاقه و