تفاوت میان حکمت عملی با حکمت نظری، یا تفاوت اخلاق با حقیقت، یا تفاوت بایدها و نبایدها با هستها و نیستها میپردازد. او میگوید:
… زیرا حکمت نظری بیان میکند حقایق را آن چنان که هستند، ولی حکمت عملی محدود به انسان است و بحث در آن مربوط به بایدهاست و اینکه انسان باید اینجور رفتار کند یا آن جور رفتار کند، یعنی ماهیت حکمت عملی ماهیت انشاء است… ولی ماهیت حکمت نظری ماهیت اخباری است… ولی در اخلاق، اخبار و مطابقت با واقع در کار نیست.۱
وی در ادامه، دیدگاه متکلمان امامی و معتزلی را در باب جاودانگی اصول اخلاقی، بر اساس واقعی و ذاتی دانستن حُسن و قُبح افعال، رد میکند و تصریح میکند که حکمای اسلامی حُسن و قُبح را از مشهورات میدانند، ولی به علت این مطلب که چرا چنین است و در نتیجه، نمیتواند از مبادی برهان باشد و اینکه احکام عقل عملی با احکام عقل نظری چه تفاوتی دارد که قضایای عقل عملی نمیتواند برهانی باشد اشاره نمیکنند. ایشان میگوید علّامه طباطبایی از جمله حکیمانی است که این بحث را به تفصیل بحث کرده و به علت آن اشاره کرده است. او میگوید:
در باب اخلاق، اگر کسی قائل به جاوید بودن بشود، ممکن است بیان جاوید بودنش به این صورت باشد که اخلاق را با آن چه که اصطلاحا «حقیقت» مینامیم یکی بداند، به این معنی که بگوید اخلاق خوب، رفتار خوب، به این معناست که این اخلاق و این رفتار در ذات خودش متصف به یک صفتی است که آن صفت حسن است؛ رفتار دیگری در ذات خودش متصف به یک صفتی است که آن صفت قبح است. پس هر فعلی یا دارای حسن ذاتی است و یا دارای قبح ذاتی (البته،