والسلطنة على ذلك الفعل، أو بین الترك والسلطنة على ذلك الترك. وكما ان صفات تلك النسبة بین الوجود والماهیة أمور واقعیة، بقطع النظر عن اعتبار أی معتبر، كذلك ایضاً صفات هذه النسبة القائمة بین السلطنة والفعل والعقل وحیث كانت هذه النسبة متقومة بطرفیها وكان احد طرفیها هو السلطنة فلا محالة تختص الضرورة الاخلاقیة بموارد السلطنة وهذا هو معنى اختصاص الحسن والقبح العقلیین بالافعال الاختیاریة. وهكذا یتضح ان واقعیة هذه الضرورة الخلقیة هی بمعنى واقعیة الضرورة التكوینة وعلى حدّها وان اختلفا سنخاً ومرتبة كما عرفنا.۱
سپس ایشان به نقد دیدگاه مشهور متکلمان میپردازد و معتقد است که نباید حُسن و قُبح را به صحّت مدح و ذم تفسیر کرد؛ زیرا مدح و ذم خود از افعال اختیاریاند و متصف به حُسن و قُبح خواهند شد و برای مثال، راستگویی فی نفسه حسن است و مدح و ستایش راستگویی فعل دیگری است که خوب و نیکوست؛ نه اینکه حُسن راستگویی، یعنی مدح داشتن. از اینرو، در هر موردی که حُسن و قُبح جاری است، دو حکم عقلی داریم: یکی حُسن و قُبح خود فعل و دیگری حُسن و قُبح مدح و ذم بر آن فعل و بین این دو فعل رابطه طولی است؛ بهگونهای که در موضوع فعل دوم علم به حکم اوّل اخذ شده است و نمیتوان بدون درک حسنِ فعل، آن را مدح کرد.
وبهذا یظهر ان حسن الفعل بعد ارجاعه الى تلك الضرورة الخلقیة القائمة بالنسبة بین الفعل والسلطنة، أی بین الصدق والسلطنة مثلاً، لا یمكن تفسیر هذا الحسن بصحة المدح، كما هو مقتضى القول المشهوری المتعارف الذی یفسر الحسن والقبح بصحة المدح وصحة الذم، فان المدح والذم فعلان من الافعال الاختیاریة ویتصفان بالحسن والقبح