فلا یجوز أن یعد من الصفات الذاتیة التی تلزم النفس وجوداً وعدماً عندهم ولا یجوز أن یعد من الصفات التابعة للحدوث.۱
سپس به این نکته اشاره میکند که حُسن و قُبح نه بدیهی است و نه نظری و اگر مردم امور مضر را به قبیح و امور منفعتدار را حسن مینامند، ما این مطلب را انکار نمیکنیم و قبول داریم. علاوه اینکه این امور یکسان نیستند و بلکه نسبی بوده و هیچ واقعیتی در ذات فعل ندارد.
فلا یعقل بالبدیهة ولا بالنظر فإن النظری لابد وأن یرد إلى الضروری البدیهی وإذا لا بدیهی فلا مرد له أصلا فلم یبق لهم إلا استرواح إلى عادات الناس من تسمیة ما یضرهم قبحا وما ینفعهم حسنا ونحن لا ننكر أمثال تلك الأسامی على أنها تختلف بعادة قوم دون قوم وزمان وزمان ومكان ومكان وإضافة وإضافة وما یختلف بتلك النسب والإضافات لا حقیقة لها فی الذات، فربما یستحسن قوم ذبح الحیوان وربما یستقبحه قوم وربما یكون بالنسبة إلى قوم وزمان ومكان حسنا وربما یكون قبیحاً لكنا وضعنا الكلام فی حكم التكلیف بحیث یجب الحسن فیه وجوباً یثاب علیه قطعاً ولا یتطرق إلیه لوم أصلاً ومثل هذا لا یمتنع إدراكه عقلاً هذه هی طریقة أهل الحق على أحسن ما تقرر وأوضح ما تحرّر.۲
در نقد این استدلال باید گفت: اولاً ذاتی بودن ضرورتاً به معنای عقلی بودن نیست؛ زیرا ممکن است امری ذاتی را عقل درک نکند. ثانیاً، عقلی بودن ضرورتاً به معنای بدیهی بودن نیست، بلکه ممکن است نظری باشد. ثالثاً، بدیهی مساوی با بدیهیات اولیه نیست و میتواند بدیهی ثانویه باشد. رابعاً با فرض این که حُسن و قُبح، ذاتی و