آن بر خدا که پیش از دلیل او آمده (لا یجوز علیه الكذب فى خبره) وجهی ندارد.
اِشکال دوم این که پذیرش جواز تصرف در ملک خود و عدم جواز تصرف در ملک دیگری، به معنای پذیرش حُسن و قُبح عقلی است.
اِشکال سوم این است که بر اساس استدلالهای اشعری و نتیجه آن (هر عملی بر خدا جایز است)، نبوّت و معاد قابل اثبات نیست؛ زیرا ممکن است خداوند معجزه را به غیر پیامبر دهد و به قول خود درباره معاد عمل نکند.
اِشکال چهارم این است که مالک بودن، دلیلی بر جواز انجام هر کاری در مورد مملوک نیست و تلازم عقلی میان مالکیت و جواز انجام هر کاری درباره مملوک وجود ندارد.
اِشکال پنجم این است که کیفر دادن بیگناه وجداناً و به حکم بدیهی عقل، قبیح و غیر مجاز است و تفاوتی میان این که این کار را خدا و مالک انجام دهد یا انسان و مملوک انجام دهد وجود ندارد.
اِشکال ششم این است که قائلان به حُسن و قُبح ذاتی و عقلی مقصودشان این نیست که عقل به خدا امرو نهی میکند، تا گفته شود امر توسط مالک صادر میشود و خداوند مالکی ندارد، بلکه مقصود این است که برخی افعال خوباند و برخی زشت و عقل این خوبی و بدی را درک میکند. از سوی دیگر، دلایل اثبات عدل الهی، اثبات میکند که خداوند، علیرغم قدرتش بر انجام فعل قبیح، کار زشت انجام نمیدهد.
اِشکال هفتم این است که در دلیل اشعری مصادره به مطلوب رخ داده است؛ زیرا فرض او این است که ذات افعال خوب یا بد نیست و از این رو، باید کسی این خوب و بدی را جعل و امر و نهی کند و جاعل و آمر و ناهی، باید مالک باشد و نه مملوک. در حالی که او باید همین فرض را اثبات کند؛ زیرا مخالفین معتقدند افعال در ذاتشان خوب و بد هستند.