سخن پژوهشکده
تا آن جا كه مى دانيم، دانش معرفت شناسى عمرى به درازاى تاريخ تفكر بشر دارد. از همانگاه كه آدمى باب پرسش از هستى و حقيقت اشياء را گشود، همزمان سوال از هويت انسان و چيستى معرفت هم سربرآورد. اين حقيقت تاريخى نه تنها از اهميت مسئله شناخت در كنار مهم ترين موضوعات بنيادین خبر مىدهد بلكه از نقش زيربنائى آن در دستگاه دانش انسان نشان دارد.
دانشمندان از آن زمان كه با تفكر آشنا شدند، با پىجوئى از ماهيت و منابع معرفت و با بحث از قلمرو و فرايند شكلگيرى شناخت، در جستجوى پايههاى استوار و ترديدناپذيرى براى آگاهىهاى خويش برآمدند و سرّ نادانسته ها يا ناراستى دانستههاى خويش را در پاسخ به اين پرسشها جستند. البته پاسخها همواره يكسان نبودند بلكه با پيشبرد اين بحث، به تدريج اختلافات بزرگ ترى پديدار گشت و اين ميزانِ معرفت، خود به انگيزهاى براى بحث از چند و چون بيشتر تبديل شد و شكاف دانشمندان بشرى را بيش از پيش آشكار ساخت. به اين ترتيب، واقعگرايان در مقابل سوفسطائيان، فيلسوفان در برابر شكاكان، عقلگرايان در مواجهه با تجربهگرايان و بالاخره راسيوناليستها در رقابت با فيدئيستها و رمانتيسيتها صف كشيدند و تازه اينها همه تنها گوشهاى از مناقشات بشرى بر سر مساله معرفت بود كه روايت داستان آن، خود فضا و