براساس عصبيت تغيير مى يابد؛ اگر بپرسيم چگونه سقوط مى كند ، مى گويد هر وقت عصبيتشان ضعيف شد ، سقوط هم مى كند؛ تاريخ را هم كه توضيح مى دهد ، باز براساس عصبيت توضيح مى دهد ، و مى بينيم كه ديگر پديده هاى اجتماعى را هم بر همان مبنا تبيين مى كند .
آيا اين نظريه ابن خلدون ، انديشه اجتماعى است يا نظريه جامعه شناسى؟
بله اين انديشه اجتماعى است. البته نمى گوييم لزوما جامعه شناسى نيست؛ چه بسا كسى مدعى شود كه اين عين جامعه شناسى است .
آقاى دكتر ، چطور مى شود كه مى توان تئورى ماركس ، مبنى بر تحليل مباحث اجتماعى بر محور اقتصاد را نظريه جامعه شناسى دانست ، ولى مثلاً نظريه ابن خلدون را نمى توان نظريه جامعه شناسى به شمار آورد . ملاك و معيار در اين دسته بندى چيست؟
همان طور كه نمى توان خيلى مرز روشنى بين انديشه اجتماعى و جامعه شناسى گذاشت ، جامعه شناسى در درون خودش هم خيلى تشتت دارد. براى مثال ، شما چطور مى توانيد تعامل گرايى را جامعه شناسى بدانيد ، در حالى كه فقط يكسرى مفروضات اوليه در باب عمل انسانى ، تعامل انسانى ، ذهن انسان ، خود و امثال آن دارد و نظريه پردازى نمى كند و اصلاً به فرضيه دادن قائل نيست . مى گويد معناى عمل آدم ها را بشناسيد و همين مقدار براى فهم رفتار اجتماعى كافى است . امّا در مورد نظريه «ميد» چه مى گوييد؛ حتى اگر اسمش را نظريه اجتماعى يا جامعه شناسى بگذاريد .
كتابى است به نام نظريه اجتماعى مدرن نوشته كرايپ كه خيلى خوب طبقه بندى كرده است . اتفاقا او همه اين نظريه هاى جامعه شناسى را به عنوان نظريه اجتماعى آورده و نگفته نظريه جامعه شناسى . پس هنوز ترديد است در اين كه جامعه شناسى به چه مى گويند ، انديشه اجتماعى به چه چيزى گفته مى شود. دليل آقاى كرايپ براى اين كه پديدارشناسى را همان جامعه شناسى بداند ، چيست؟ اگر پوزتيويست هايى كه نظريه مى دهند و از بيرون پديده را نگاه مى كنند جامعه شناس باشند ، ديگر معناى جامعه شناسى چه خواهد شد؟ هم چنين مرزش با انديشه مثلاً امام غزالى ، خواجه نصير ، ابن خلدون و ارسطو چيست؟ از اين رو ، اين ها ترجيح مى دهند كه از نظريه جامعه شناسى استفاده نكنند. كرايپ خيلى كار خوبى در نظريه ها انجام داده ، يعنى دسته بندى هاى دقيق و روشنى كرده است؛ هم نظريه هاى اجتماعى مدرن و