در مورد فيلسوفان هم اين بحث مطرح است كه درباره جامعه زمان خودشان بحث مى كردند. من اعتقاد دارم نيم نگاهى به جامعه زمان خودشان داشتند ، ولى روش بحث و مبانى آنها ، همان مبانى فلسفى دينى است؛ البته نمى گويم با حرف جامعه شناسان امروز دنيا و زمينه هاى فلسفى و معرفت شناسى شان نسبتى ندارد ، اما بين محصول اين زمينه و اين نسبت داشتن و آن نسبت داشتن ، فرق است؛ اما نه اين كه شيوه بحثشان هم فلسفى است . گزاره هايى هم كه در دين ما در مورد انسان يا جامعه آمده ، يك نگاه كلى است . مثلاً گزاره هايى در مورد زمان امام حسين عليه السلام يا حضرت على عليه السلاماست و آن جامعه را به لحاظ ساختارى ، به لحاظ كاركردى ، و به لحاظ اركان توصيف مى كند ، و شما از دل اين به تئورى درباره جامعه مى رسيد . پس يا بايد از اين راه برويم يا از همان راه مبنايى كه مبناها را بچينيم برويم بالا و به هدف برسيم؛ يعنى اين مبنا از انسان شناسى و اين مبنا از جامعه شناسى ، چنين و چنان نتيجه مى دهد . من اعتقاد دارم كه در قسمت گزاره هاى توصيفى ، راه براى ما بازتر است ، اما باز سهل و آسان نيست و كار ما را مى طلبد كه بتوانيم آن ها را تنظيم نماييم .
فهرست