بوده است و عمده پژوهش ها در طرح نظرى آن متوقف گشته است . به نظر مى رسد اگر چند پژوهش ميدانى با نگرش به آموزه هاى دينى صورت مى گرفت و تئورى برگرفته از آيات و روايات ، با تئورى هاى رايج در جامعه شناسى در ميزان حل مشكلات اجتماعى مقايسه مى شد ، تا حدودى گامى به جلو بود . ما در اين طرح ، بحث را از كليت دين به روايات تنزّل داده ايم تا ضمن جزئى تر كردن موضوع ، به ديدگاه هاى مشخص ترى دست يابيم .
هنگامى كه احاديث اسلامى را مطالعه مى كنيم ، به گزاره هايى عام و توصيفى در مورد پديده هاى جمعى برمى خوريم كه رابطه ميان دو متغيّر را توصيف مى كند و دقيقا در همان موضوعات ، گزاره هايى در جامعه شناسى به چشم مى خورد . در اين جا اين سؤال رخ مى نمايد كه آيا ميان اين دو نوع گزاره ، رابطه اى وجود دارد يا نه ، و اگر پاسخ مثبت است ، چه روابط و مناسباتى ميان آن دو برقرار است؟
پيش از هرگونه اظهارنظر ، بررسى واژگان كليدى بحث ضرورى است تا ماهيت بحث بهتر روشن گردد .
۱ . جامعه شناسى
نخستين مفهوم اساسى بحث ، تعريف جامعه شناسى است . براى جامعه شناسى تعريف هاى بسيارى از منظرهاى مختلف ارائه شده كه مى توان آن ها را در سه دسته جاى داد :
اول ، تعاريف كل گرا . در اين تعاريف ، جامعه به سان كلّى داراى اجزا نگريسته شده كه به نوعى وحدت مى رسد . اگوست كنت ، جامعه شناسى را علمِ به قوانين پديده هاى اجتماعىِ پيچيده اى مى داند كه به صورت مجموعه اى واحد درآمده و از سير كلّى مراحل سه گانه (ربّانى ، فلسفى و علمى) برخوردار است .
دوم ، تعاريف جزءگرا . جورج زيمل مى گويد : جامعه شناسى علمى است كه به صورت پديده هاى اجتماعى مى پردازد ، رابرنسون آن را مطالعه علمىِ جامعه انسانى و رفتار اجتماعى مى داند و از نظر جامعه شناسى بررسى علمى الگوهاى تعامل اجتماعى است .
سوم ، تعاريف تميستيك . اين تعاريف بر روى موضوع خاصى از واقعيت هاى اجتماعى تأكيد كرده و كار جامعه شناس را مطالعه اين موضوعات مى داند . ۱