مباحثى كه شما اشاره كرديد ، به چه حوزه اى از علوم مرتبط است. آيا به جامعه شناسى ارتباط پيدا مى كند يا فلسفه اجتماعى؟
اين ها مسايل فلسفه اجتماعى است ، البته كسى در اين زمينه از ديد فلسفه اجتماعى كار نكرده و اگر هم كارى صورت گرفته ، بايد دسته بندى و مرتب شود. شهيد مطهرى و شهيد صدر هم در اين مقولات كارهايى انجام داده اند. تفاوت قرآن و حديث در مباحث اجتماعى ، به ويژه تنوعى كه در احاديث وجود دارد و در قرآن نيست؛ يعنى آن گستردگى بحث هاى حديثى كه در ظاهر قرآن نيست جاى بحث دارد. قرآن يك بيان كلى دارد و احاديث مشروحا به آن پرداخته است .
حديث ، مشخّصا به دليل گستردگى فهمى كه به ما ارائه مى دهد ، مى تواند كمك كند به اين كه ما يك فلسفه اجتماعى واقع گرا را پى ريزى كنيم ، اما ائمه اطهار عليهم السلام با بيان هايشان ، راهكارهاى دين را به ما مى گفتند. مثلاً ائمه گفته اند همبستر شدن در شب چهارشنبه خوب نيست و شب سه شنبه خوب است ، هم چنين اوائل ماه بد است و مانند اين. اين ها جنبه دستورىِ قضيه است ، اما جنبه معرفتى آن چيست؟ اين جا سؤال مطرح مى شود كه چه رابطه اى ميان ماه يا روز و اين مسايل وجود دارد. به جز اين سؤال ، فرضيه هم مى تواند مطرح شود. مثلاً مسأله محارم خيلى مسأله پيچيده اى است كه اگر دين مطرح نمى كرد ، كسى نمى دانست چه كسى محرم است و چه كسى محرم نيست ؛ مانند خواهر ، خاله ، عمه و... .
حال اين سؤال براى من مطرح است كه اگر خويشاوندى وجود نداشت ، آيا جمعيت بشرى مى توانست گسترش پيدا كند؟ مثلاً ازدواج با هم خون معلوليت به بار مى آورد. ما وقتى اين مسايل را در احاديث مى بينيم ، از رابطه ها سؤال مى كنيم و اين سؤال ها مبناى تئورى سازى مى شود.
اگر در فرايند تجربه ديديم كه رابطه دو متغير كه در احاديث به كار رفته ، تأييد نشد ، آن وقت چه بايد كرد؟
شما خيلى دغدغه تجربه نداشته باشيد . نه اين كه تجربه مهم نيست؛ بلكه مطالعات اجتماعى و نظريه پردازى بايد ربطى به خارج داشته باشد. اما هم در حوزه علوم تجربى و هم ديانت ، زمينه هايى هست كه علم را باور كند. مثلاً ماركسيست آمد تحليل هايى را قطعى كرد ، ولى بعد محقق نشد و همواره آن حرف هاى اوليه را تغيير و تعديل كردند و از ماركس به