خيلى فرق مى كند . در بعد نظرى هم ، به نظر من افقى كه غيرمذهبى در نظر مى گيرد ، خيلى افق محدودى است؛ چون كارتان فقط با ماده تمام مى شود ، آن وقت فهم خيلى چيزها را كنار مى گذاريد.
۳ . كيفيت ارتباط هست ها و نيست ها با بايدها و نبايدها
استاد ، نقش دين در علم ، كمى مشكل به نظر مى رسد؛ چون دين حاوى يكسرى بايدها و نبايدهاست ، حال چطور مى توانيم اين را به علم وصل بكنيم؟
مسأله اين است كه مى گويند حوزه بايدها يا گزاره هاى اخلاقى (بايدها و نبايدها) چگونه با گزاره هاى علمى (هست و نيست ها) مرتبط مى شود؟ اگر علم را علمِ محض بگيريد؛ يعنى مجرد از عمل و انسان ، در آن ، بايدها و نبايدها ، از هست ها و نيست ها جدا هستند؛ ولى اين دو تا در يك جا جمع مى شوند و آن شخص انسان است.
اولاً شخص انسان فارغ از اين بايدها و نبايدها نيست و ثانيا در خود علم ، بعضى از ارزش ها وجود دارد . حتى پوپر ، اين حرف را خيلى دقيق تر مى زند و مى گويد نمى شود منكر شد كه يكى از چيزهايى كه ما در علم قائل هستيم ، جستجوى حقيقت است. اين يك نوع ارزش است كه وارد علم مى كنيد. ديگر اين كه تقلب نبايد كرد و بايد با دقت گزارش داد. اين است كه در شخص انسان اين دو در سطح جهان بينى با هم ملاقات مى كنند ؛ يعنى علم و اخلاق هستند ، ولى در سطحى بالاتر كه سطح جهان بينى باشد ، اين ها با هم برخورد مى كنند و شخص اگر بخواهد جهان بينىِ واحدى داشته باشد ، بايد اين تأثير و تأثر را در نظر بگيرد. در عالَم محض كه علم مجرد از انسان باشد اصلاً مفهومى ندارد ، ولى در شخص عالِم اين دو با هم برخورد مى كنند؛ يعنى اخلاق و علم ، و عالِم نمى تواند اين ها را ناديده بگيرد و به عنوان شخصى كه يك عمل مى كند ، هر دو بر او اثر مى گذارد. اين است كه اين ها در سطحى بالاتر از خودشان با هم برخورد مى كنند. بله در سطح معمولى ، گزاره هاى اخلاقى يك گزاره هستند و گزاره هاى علمى هم براى خودشان بُعد ديگرى به شمار مى آيند؛ ولى اين فارغ از انسان است و انسان عالِم ، نمى تواند فارغ از ارزش ها عمل بكند.
پس در حقيقت مى توان احاديث اجتماعى را در قالب هاى رسمى جامعه شناسى ريخت ، بعد بگوييم جامعه شناس اسلامى ما اين است و با اين تئورى و طرح شما ، آن را توضيح مى دهد.