17
مناسبات جامعه شناسي و حديث

۲ . پارادايم پست مدرنيستى

دوره مدرنيسم علم ، بر مطلق گرايى تجربه و اصالت حس و تجربه مبتنى بود . رويكرد مدرنيستى ، يكباره تحليل هاى دينى و فلسفى را از تبيين علمى دور سخت و بدين ترتيب ، علم تجربى را از پشتوانه هاى متافيزيكى و انسان شناختى تهى كرد .
پست مدرنيسم گفتمانى به وجود آورد كه به مسايل ما قبل تجربه و جهت گيرى هاى متافيزيكى ، انسان شناسى و معرفت شناسى در علم توجه ويژه شد .
متدولوژى پست مدرن ، فرا تحقّقى يا ضد تحقّقى است . پست مدرنيست هاى اثباتى براى اين كه چيزى را جانشين متد علمى نمايند ، به احساسات ، تجربه شخصى ، انتقال فكر ، عاطفه ، اشراق و ناگهان يابى ، قضاوت ذهنى ، تخيّل و نيز به شكل هاى گوناگون خلاقيّت توجه دارند . ۱
از نظر دكتر آزاد ارمكى ، جنبش پست مدرنيستى چند اثر مهم بر جامعه شناسى بر جاى گذاشت :
۱ . پست مدرنيسم تحوّلى در گفتمان گذشته ايجاد كرد و از بيرون بر جامعه شناسى فشار آورد و مفاهيمى را از بيرون در جامعه شناسى وارد نمود و تكاملى خطى را نقد كرد .
۲ . بحث نقد به عنوان يك امكان در فهم و قضاوت و تحليل است ؛ چون در دوره مدرن ، جامعه شناسى بر آن است كه هر چيزى را بخواهد ، حتما آن را تجربه كند . اين روش در اندازه گيرى حركت ها و تحولات اجتماعى يكى از روش هاست . او مى گويد : وقتى به يكى از پست مدرنيست ها گفته شد كه ما جهان سوى و ايرانى هستيم و با جامعه شناسى نسبتى نداريم ، او گفت شما تحليل متن را كه يكى از روش هاى بسيار خوب فهم پديده هاى اجتماعى است ، در اختيار داريد .
پس يكى از دستاوردهاى پست مدرنيسم ، تكثّر روش شناسى و امكان مشاركت روش هاى مختلف فكر و انديشه در حوزه علوم اجتماعى است .
۳ . انديشه پست مدرنيسم از سوى ديگر موجب گسترده تر شدن حوزه معنايى شده و حوزه فكرى گسترده ترى را نيز فراهم نموده ، امكان طرح گفتمان هاى جديد را به وجود

1.. پائولين مرى روسنائو ، پست مدرنيسم و علوم اجتماعى ، ص۱۹۵ .


مناسبات جامعه شناسي و حديث
16

كه قابل آزمون تجربى باشند ، معنادار مى داند . بر اين اساس قضاياى اخلاقى و فلسفى را فاقد معنا دانسته ، آن ها را صرفا بيان كننده احساسات ، علاقه ها و تمايلات شخصى گوينده يا منافع حزبى و گروهى او مى دانند . دوركيم از پيشگامان اين روش معتقد بود كه پديده هاى اجتماعى «شئ» هستند و بايد همان قواعد و روشى را كه در علوم طبيعى وجود دارد ، به حوزه علوم انسانى و رفتارى تسرّى داد .
براساس اين پارادايم ، گزاره هاى حديثى بى معنا بوده و نمى توان آن ها را مورد آزمون علمى قرار داد واساسا اين پاردايم پايه نظر به خود را بر قطع ارتباط با دين قرار داده است .
استفن مور دراين باره معتقد است كه يكى از پيش شرط هاى جامعه شناسى اين است كه جامعه سامانى طبيعى دارد و براى مطالعه آن مى بايست آن را جداى از قدرت هاى ما فوق طبيعى درنظر گرفت . وى مى نويسد :
در عصر روشنگرى بود كه قدرت كليسا رو به سستى نهاد و مى دانيم كه روشنگرى نهضتى فلسفى بود كه انسان را در تقابل با ادراك فوق طبيعى درباره جامعه قرار مى داد . ۱
دوركيم علم را جاى گزين دين در دوره مدرن مى داند . او مى گويد :
علم ، مفاهيم اساسى را ايجاد كرده كه بر انديشه ما سيطره دارد . . . قبل از به وجود آمدن علوم ، اين وظيفه را دين انجام مى داد ؛ چرا كه هر اسطوره اى شامل يك تصوير كامل و بنيادى از انسان و جهان است و علم در اين تصوير جهان شمول ، وارث دين بوده است . ۲
از ديدگاه اثبات گرايى ، حديث كه از منبع مقدسى صادر شده ، نمى تواند مسايل جامعه را حل كند ؛ چرا كه اين تفكر ، جامعه شناسى را به دوره پيش از عصر روشنگرى سوق مى دهد و وارد ساختن حديث در منابع شناخت جامعه شناسى ، با مبناى علم جديد در مورد نظم طبيعى ، در مقابل نظم ماورايى مخالفت دارد . ز اين رو براساس اين ديدگاه ، رويكرد روش شناختى از مناسبات جامعه شناسى و حديث به هيچ وجه وجاهت علمى ندارد .

1.. ديباچه اى بر جامعه شناسى ، ص۸ .

2.. علم و دين در فلسفه معاصر ، ص ۱۹۲ .

  • نام منبع :
    مناسبات جامعه شناسي و حديث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1384
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 2865
صفحه از 240
پرینت  ارسال به