۳ . جامعه شناسى اسلامى در خدمت حل مشكلات جهان اسلام
آيا در حوزه علوم انسانى مى توانيم ، به جامعه شناسى ، در محدوده كوچك و نه جهانى دست يابيم كه دست كم مشكلات كشورهاى اسلامى را حل و در همين محدوده نظريه پردازى كند؟
اين جامعه شناسى دو بال دارد : يكى بحث هاى نظرى كه ويژگى هاى انسان ها و مقتضيات حيات اجتماعى انسان ها بر مى خيزد و ديگرى ، حضور انسان در واقعيتى اجتماعى است كه اقليم و شرايط فرهنگى خاصى دارد كه ويژگى هاى خاصى به او مى بخشد. اين دومى ، به معناى افول از آن مشخصات كلى نيست . آن ويژگى ها عام است و براى فهم رفتار انسان آمريكايى ، شرقى ، غربى و... فرقى ندارد . اين چنين نيست كه ما يك جامعه شناسى خردى بر پا كنيم كه تمام بحث هاى كلان جامعه شناسى را ناديده بگيريم . به هر حال ، من بين جامعه شناسى خردى كه مشكلات جامعه ما را حل كند و بين جامعه شناسى كلانى كه قواعد رفتارىِ عامى دارد ، تعارض نمى بينم .
انسان غربى كنونى ، واقعا سكولار مى انديشد. ما مى خواهيم بگوييم قواعد رفتارى اى هست كه در انسان هايى كه اين ويژگى ها را ندارند ، صدق مى كند. پس آيا اين ويژگى هاى مهم ، مستلزم پيدايش دو نوع جامعه شناسى نيست؟
خيلى ها معتقدند بايد بين فلسفه و علم پيوند برقرار شود و بنابراين، جدايى صورىِ ميان جامعه شناسى دينى و جامعه شناسى سكولار را كنار گذاشته اند. وقتى مى خواهيد جامعه شناسى كلان داشته باشيد كه بر انسان جهان غربى و شرقى انطباق داشته باشد ، اين پژوهشى فلسفى مى شود و به اين برمى گردد كه انسان چيست؟ همان بحث هايى كه به مدنى الطبع بودن انسان مربوط است . همه آن مدعيات بر اين اساس است كه آقاى هابز انسان را چگونه مى شناسد. به هر حال ، اين جا بحث فلسفى است. انسان چيست و چه ابعاد وجودى دارد؟ ممكن است اين جامعه شناسى ، از فيلسوفان اجتماعى شكل بگيرد. اين همان جامعه شناسى كلان است كه بخش معظمش توسط فيلسوفان اجتماعى يا فلاسفه تغذيه مى شود . البته به جامعه شناسى خُرد هم نياز داريم كه مباحثى را متناسب با نيازهاى منطقه اى ارائه دهد . اين جامعه شناسى خرد ، از همان وضعيت هاى خاص متأثر است و از مبانى و جامعه شناسى كلان بى نياز نيست .