۲ . عدم تعارض علم و دين
به نظر جناب عالى ، آيا دين اسلام ، مى تواند با اين حوزه هاى جديد معرفتى ارتباط داشته باشد و اگر دارد ، چه روشى در اين باره هست؟ اگر علم واقعا علم باشد و دين گستردگى جنبه هاى خود را داشته باشد ، چه روابطى با هم خواهند داشت؟
اسلام ، از شمار دين هايى است كه بداعت هاى خاصى دارد و مى تواند پاسخگوى مسايلى باشد كه شايد خارج از حيطه اى است كه براى دين مشخص مى شود . من تعارض و تباين جدّى اى بين اسلام و علوم جديد نمى بينم ، مگر در مواردى كه فرموديد؛ يعنى تا آن جا كه علم پاى بند مدعاى خودش است و علمِ به معناى واقعى است و در مسير احراز اين موقعيت حركت مى كند ، اسلام اصلاً با آن مشكلى ندارد؛ اما از آن جا كه آن عناصر بنيادى ، يعنى معرفت شناسى ها ، انسان شناسى ها ، و جهان شناسى ها در ديدگاه هاى علمى اثر مى گذارد يا دين دچار تعبد محض مى شود و عناصر عقلانى و معرفتى خودش را ناديده مى گيرد ، در اين جا مشكل مى شود ؛ وگرنه اگر علم پاى بند مدعاى خودش باشد و دين هم ظرفيت هاى جامع خود را مدّ نظر قرار دهد ، تصور من اين است كه ما با همين جامعه شناسى كه امروزه داريم ، تضادى ندارد . براى مثال ، جاهايى كه كنت مى گويد دين ممكن است باعث هم بستگى شود ، ما هم با او موافق هستيم و تجربه هم اين را در عمل نشان مى دهد .
به هر حال ، هر كدام از اين دانشمندان به آن مبادى علمى ـ معرفتى و منطقى ـ عقلانى خودشان پاى بند باشند ، مى توان گفت بن بستى نيست كه انسان بگويد يا اين يا آن ، و حتما بايد يكى را كنار بگذارد. البته در مسيحيت اين معضل ها و اين دوراهى ها وجود دارد ، ولى دست كم در اسلام نيست؛ زيرا مسيحيت اين ظرفيت را ندارد و علت اين كه اين مسأله در غرب اتفاق مى افتد ، غير از اين كه اتفاقات تاريخى كمك كرده ، ظرفيت ها و محدوديت هاى مسيحيت هم در سوق مؤمنان مسيحى به سمتى كه يك مقدار تعارض بين ايمان و عقل و انتخاب يكى باشد ، عامل است ؛ اين نكته در اسلام نيست .
اگر ما اين را بپذيريم كه بين دين و علم تعارض نيست ، چگونه مى توان از اين دو حوزه استفاده كرد؟ براى مثال ، نهادى اجتماعى به نام خانواده است كه در دين ، ديدگاه هايى در مورد آن بيان شده و علم هم دستاوردى درباره آن دارد . حال چگونه مى توان مناسبت ها و آموخته هاى اين دو را با هم تركيب كرد؟
اين بحث ها به طور مفصل در منازعات بين علم و دين صورت گرفته است؛ يعنى اگر