افلاطونى ، شبه افلاطونى و... را مطرح كنيد.
به هر حال ، بخشى از آن پيش فرضيه ، به روش مربوط است ، ضمن اين كه روش و پيش فرض نيز يك جايى با هم پيوند مى خورند . به نظر من ، اين كار بايد انجام شود ، شبيه همين كارهايى كه الآن انجام مى شود؛ منتهى نظام مندتر و روش مندتر ، و مطمئن هستم كه جواب هم مى گيريد. حالا شايد كار آسانى نباشد. به هر حال كار سختى است ، ولى فكر مى كنم ماندگار باشد .
از صحبت هاى من اين طور برداشت نكنيد كه مى خواهم نظريه دينى يا روش شناسى دينى ارائه كنم؛ بلكه درصدد ارائه واقع شناسى و فهم بهتر واقعيت هستم كه آيا در واقع ، مانورهاى فردى جايى در اين عالم دارد يا نه؟ شيطنت بازى هاى علمى جايى در اين عالم دارد يا نه؟ نگاه هاى تازه جايى در اين عالم دارد يا نه؟ اصلاً من مى گويم كه امروز ما بايد انقلاب علمى ايجاد بكنيم و يك نگاه صدرايى به عالم داشته باشيم . نگاه صدرايى به عالم ، همه چيز را دگرگون مى كند . حالا اين نگاه همدلانه چيست؟ يك نگاه طولى است؛ نگاهى كه اين معرفت هاى عقلى ، حسى و شهودى را به همديگر پيوند مى زند . اين پيوند ، خودش يك قاعده مى خواهد .
۴ . مقايسه نگاه رئاليستى به رابطه جامعه شناسى و حديث با نگاه پست مدرنيستى به آن
نگاه رئاليستى كه شما ارائه داديد و براى رابطه جامعه شناسى و حديث پيشنهاد مى كنيد ، چه نسبتى با پست مدرنيسم دارد؟
اصلاً مدرنيسم و پست مدرنيسم هيچ كدام ساختارگرا نيستند. اساسا پست مدرنيست بر بنياد شكننده مدرنيسم حركت مى كند كه قابل اتكا نيست . پست مدرنيسم ، روش خاصى را جلو پا نمى گذارد و به لحاظ روش شناختى ، متكثر است؛ يعنى به ما نمى گويد چه چيزى جاى گزين آن نگاه مرسوم به علم شود . پس اين شالوده ، شكننده است .
يعنى اصل را تفاوت ها بگذاريم ، نه بر اشتراك ها. نظر من اين نيست كه براى نگاه رئاليستى ، حتما از رهگذر پست مدرنيسم جلو بياييم . من از ساخت ، تبيين و جوهر سخن مى گويم. به نظر من ، اتّكا به پست مدرنيسم بر شاخ نشستن و بن بريدن است. پست مدرنيست ،