تنهایی برای وقوع فعل کافی نیست. هنگامی که قابلیت و داعی توأم شوند، فعل ضرورتاً باید واقع شود. این تعریف، مانند نظر رازی، بر این فرض تکیه دارد که فعل از لحاظ فلسفی، امکان خاص دارد. اما حلّی، آنجا که استدلال رازی مبنی بر این که انگیزه فعل مخلوق خداست را رد میکند، قاطعانه به این نظر معتزلی اعتقاد دارد که انسان در افعالش مختار است. در عوض او به این نظر سنتی معتزلی اعتقاد داشت که داعی فعل را فقط انسان ایجاد میکند.
در خصوص مسئله لزوم عمل خدا بر اساس مصلحت انسان نیز حلّی کاملاً نظر ابوالحسین بصری را دارد که دیدگاهی بین نظر مکتب بغداد و مکتب بصره داشت. طبق مکتب بغداد، بر خدا واجب است هم در امور دنیوی و هم در امور دینی طبق مصلحت انسان عمل کند، اما مکتب بصره این وجوب را به امور دینی منحصر میکرد.
همین قضیه در مسئله رنج تحمیلی خدا بر انسان و عوض درخوری که متعاقباً واجب است خدا عطا نماید، نیز صدق میکند؛ موضوعی که مکتب ابوالحسین بصری در مورد تعدادی از فروعات آن با بهشمیّه اختلاف داشت. حلّی در خصوص این مسائل معمولاً از دیدگاههای مکتب ابوالحسین بصری پیروی میکند.
مورد دیگر تبعیت حلّی از مواضع مکتب ابوالحسین بصری، ردّ دیدگاه بهشمیّه مبنی بر امکان ادعای وجود شیء در حالتی از عدمش است. این دیدگاه ناشی از این فرض بهشمیّه بود که صفت ذاتی شیء، [بر خود شیء] تقدم وجودی دارد. از آنجا که حلی، چنان که قبلاً گذشت، ایده صفت ذاتی را ردّ کرده بود اعتقاد داشت شیء تنها زمانی شیء است که به وجود آید.
حلّی در متابعت از این دیدگاه، با این موضع ابوالحسین بصری موافق بود که خدا بدن انسانها را پیش از بازگرداندن (اعاده) آنها در روز قیامت معدوم نمیکند، هرچند که بر چنین کاری قادر است. با لحاظ معادل بودن عدم معادل با نابود شدن