35
کلام شیعه در پژوهش‌های غربی - دفتر دوم

خدا به یک چیز (شیء) در حال عدمش علم دارد، در حالی که شیء با توجه به تعریفش، چیزی است که وجود داشته باشد.

از منظر مکتب ابوهاشم علم خدا، بدون لحاظ این که اشیاء پیشاپیش در لحظه‌ای خاص وجود داشته‌اند یا نه، همواره به وجود آنها تعلق دارد؛ بدین معنی که پیش از حدوث‌شان خدا می‌‌داند که در آینده موجود می‌شوند، پس از واقع شدن آنها می‌داند که اکنون موجودند، و پس از نابودی‌‌شان می‌‌داند که قبلاً موجود بوده‌اند. هدف اصلی از این پاسخ اجتناب از هر‌گونه تغییری در صفت ذاتیِ عالم بودن خدا بود.

ابوالحسین بصری با این نظر مخالف بود و گرچه علم ازلی خداوند را تصدیق کرده و نیز اذعان داشت که او به حقیقت همه اشیاء کاملاً علم دارد و هم‌چنین می‌داند که پس از موجود شدن چگونه خواهند بود، اما بر آن بود که وقتی شیء موجود می‌شود ارتباط (تعلّق) میان علم خدا و وجود شیء آغاز می‌شود. از آن‌جا که این آغاز به رابطه میان علم الهی و متعلَّق آن منحصر می‌‌شود، ابوالحسین بصری توانست در مقابل این اتهام که او قائل به امکان تغییر در صفت ذاتیِ علم خداست، از دیدگاهش دفاع کند. حلّی دیدگاه ابوالحسین بصری را پذیرفت اما اصطلاح فلسفی اضافه را جایگزین تعلُّق کرد، که مورد استفاده ابوالحسین بصری بود. وانگهی او، مانند ابوالحسین بصری، نه تنها به آغاز رابطه بین علم خدا و متعلَّق آن در لحظه حدوث آن شیء، بلکه به تک‌‌تک تغییراتی که در اشیاء رخ می‌دهد نیز می‌‌پردازد. به باور او متناسب با هر تغییری در شیء، تغییر متناظری در رابطه میان علم خدا و متعلَّقش رخ می‌دهد. دلیل اتخاذ این رویکرد بازتر در بحث این است که دغدغه عمده حلّی در این مسئله، ردّ نظر فیلسوفانی است که علم خدا به ماده‌های کلی را به طرد جزئیات منحصر می‌کردند. حلّی می‌کوشد به کمک این فرض، نظر آنها را ابطال کند.


کلام شیعه در پژوهش‌های غربی - دفتر دوم
34

چیزی جز ذات متمایز خدا نیست. از دیدگاه ابوهاشم، این ممیِّز جوهری به یک حالت (حال) خدا اشاره دارد.

حلّی درباره مرید بودنِ خدا باز هم دیدگاه ابوالحسین بصری را برمی‌گزیند. هر دو متکلم، نظر بهشمیّه را ردّ کرده‌اند، که بر اساس آن، مرید بودن خدا حالتی است حاصل از یک معنای قائم به ذات حق (معنا) که قائم به محل نیست. در مقابل، ابوالحسین بصری و حلّی معتقد بودند که خدا را تا جایی می‌‌توان مرید دانست که به واسطه یک انگیزه (داعی) عمل کند. وقتی خدا می‌‌داند که خیر یک فعل خاص بیشتر از شرّ آن است، این علم، داعی انجام فعل توسط او می‌شود. نمی‌‌توان خواست (اراده) زائد بر انگیزه خدا را به خدا نسبت داد.

مسئله خواست (اراده) انسان، نمونه‌‌ای است که روشن می‌کند حلّی چگونه با این که اصطلاحات فلسفی را جایگزین اصطلاحات سنتی کلامی می‌کرد، اما در محتوا پیرو موضع ابوالحسین بصری بود.

به باور ابوالحسین بصری، خواست (اراده) انسان با داعی او یکی نیست. بلکه وقتی انسان داعی انجام عمل خاصی را پیدا می‌کند، علاوه بر داعی، واجد شوق (طلب / مطالبه) نسبت به این عمل نیز می‌شود. این طلب، اراده اوست. حلّی با به کارگیری اصطلاح فلسفی تمایل (میل) به جای شوق (طلب)، بر همین نظر ‌تأکید می‌‌ورزد.

با این حساب، حلّی آشکارا از نظر فخر‌الدین رازی پیروی می‌‌کند که دقیقاً همان واژه‌‌ها را برای توصیف اراده انسان به کار گرفته است.

مثال روشنگر دیگری که در آن، حلّی از نظر ابوالحسین بصری پیروی کرده اما اصطلاحات فلسفی را جایگزین اصطلاحات کلامی می‌‌کند، با مسئله علم خدا به اشیاء، پیش از وجودشان ارتباط دارد. این مسئله که پیش از این در میان نخستین متکلمان مورد بحث بوده، برخاسته از این پرسش است که چگونه می‌‌توان گفت

  • نام منبع :
    کلام شیعه در پژوهش‌های غربی - دفتر دوم
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1399
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 823
صفحه از 302
پرینت  ارسال به