تصوّر كنيد اگر فرزند ناصالح و فاسدى مى داشتيد ، چه قدر حاضر بوديد خرج كنيد تا فرزندتان صالح و شايسته گردد؟
روزى كسى كه وضع چندان مناسبى نداشت ، به نوعى گلايه مى كرد . در لا به لاى صحبت هايش از فرزندان خود تعريف كرد كه تاكنون چه دام هايى كه شيطان براى آنان گسترده ، ولى آنان پاكى و عفّت خود را حفظ كرده اند. وقتى صحبت او به اين جا رسيد ، از او پرسيدم: اگر فرزندان شما نااهل و ناباب بودند، چه قدر حاضر بوديد بدهيد تا آنان ، به راه پاكى و عفاف برگردند؟ او به فكر فرو رفت و گفت : «هيچ قيمتى براى آن نمى توان تعيين كرد» .
گفتم : پس چرا قدر اين ثروت هاى عظيم را نمى دانيد؟! انسان ، دوست دارد ثروت فراوانى داشته باشد، اما اگر يكى از فرزندانش ناباب شود ، حاضر است همه ثروت هاى خود را بدهد تا فرزندش صالح شود! اگر مال فراوان نداشته باشيم، ولى خداوند ، فرزند صالحى به ما داده باشد ، بايد بدانيم اين فرزند صالح ، ثروت گران بها و ارزشمندى است كه نمى توان قيمتى براى آن تعيين كرد . دارايى و برخوردارى فقط به مال نيست . چيزهاى بسيار ديگرى مثل همسر و فرزند صالح هم هستند كه جزو دارايى هاى زندگى محسوب مى شوند و ما زمانى از وجود آنها لذّت مى بريم كه قدر آنها را بدانيم . نعمت ناشناخته و پنهان ، لذّتى هم به ارمغان نمى آورد . ثروت هاى واقعى زندگى را بايد بشناسيم ، تا از وجود آنان لذّت ببريم.
۳ . با خدا بودن
تا به حال فكر كرده ايد چرا «نى» مى نالد و ناله او حزن خاصى دارد؟ شعر معروف «بشنو از نى»، حقايق بسيارى را در بر دارد . ناله «نى» ، ناله جدايى و فراق است :
بشنو از نى چون شكايت مى كند
از جدايى ها حكايت مى كند
ناله نى ، ناله غريبى و تنهايى است . خانه نى ، نيستان است و نى ، چون از خانه خود و از جمع نى ها دور افتاده است ، نالان است:
كز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند
سينه نى ، مالامال از اشتياق وصل و بازگشت به اصل خويش است و از اين روست كه سوز فراق و اشتياق ديدار را در ناله آن مى توان حس كرد:
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسى كو دور مانْد از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش.
۱
مولوى ، اين تمثيل را براى تشريح وضعيت انسان بيان كرده است و چه تمثيل زيبايى : نى ، چون از اصل خويش دور افتاده است ، دلى آتش گرفته و آهى سوزان دارد . انسان نيز چنين وضعيتى دارد . انسان از ديار خاك نيست . در برهوت ماديت و در اين خاكستان ، تنها و بى كس است ، سرگشته و حيران است ، دلش آرام ندارد و بهانه كسى را مى گيرد : «من ملك بودم و فردوس برين جايم بود» . ريشه انسان ، آن جايى است كه روح را در آن دميدند . روح انسان از هر چه باشد ، به همان چيز ، تمايل پيدا مى كند و فقط اين گونه است كه آرام مى گيرد . خداوند از روح خود در انسان دميده است : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» ۲
و لذا تا به او وصل نشود ، آرام نمى گيرد . راز مناجات انسان و سوزناكى ناله هاى عاشقانه او همين است ؛ اينها ناله هايى از درد فراق و شوق وصال است.
يكى از نيازهاى اساسى انسان ، نياز به خداست . تا خدا در زندگى انسان