مسئله معنا چند حالت پيدا مى كند . يكى «فقدان معنا» است . اين حالت، مخصوص كسانى است كه از آغاز ، معنايى براى حيات نمى يابند و زندگى را هيچ و پوچ مى دانند .
حالت دوم ، «ناتمام بودن معنا» است . اين وضعيت ، مخصوص كسانى است كه معنايى براى زندگى در نظر داشته اند ؛ اما وقتى به آن مى رسند ، آن را بى ارزش تر از آن مى بينند كه به خاطرش زندگى كنند . آنچه مى خواهد فلسفه زندگى را توجيه كند ، بايد فراتر از زندگى و ارزشمندتر از آن باشد . در غير اين صورت، پديده «زيان ديدگى» كه در ادبيات دين از آن به عنوان «خُسران» ياد مى شود ، رخ مى دهد .
دنيا مقطعى از زندگى است كه به لحاظ زمانى ، بخش ناچيزى از حيات انسانى را تشكيل مى دهد . به لحاظ ارزش نيز دنيا و هر آنچه در آن است ، ناچيز است .
خداوند متعال ، دنيا را ناچيزتر از آن مى داند كه هدف تلاش هاى انسان باشد .
«قُلْ مَتَـعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى. ۱ بگو كالاى دنيا اندك است و آخرت براى آنان كه تقوا پيشه كنند بهتر است» .
كسانى كه معناى زندگى شان دنياست ، با كسب دنيا خشنود مى شوند؛ همانند كودكى كه با دانه اى شكلات ، از شادى در پوست خود نمى گنجد . قرآن كريم درباره اين گروه مى فرمايد:
«وَ فَرِحُواْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فِى الْأَخِرَةِ إِلَا مَتَـعٌ. ۲ آنان به زندگى دنيا خشنودند و حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت ، جز كالايى اندك نيست» .