تأمل بسیار است. با ظهور اندیشه معتزله و شیوع آن، در قرن دوم و پس از آن، منشأ عصمت در میان معتزله و همه متکلمانی که متأثر از آنان شدند، در چارچوب مبانی آنان (مانند تفویض و اختیار داشتن معصوم) نظریهپردازی و تحلیل میشود. البته در قرن دوم، متکلمان امامیه قائل به مبانی معتزله در چگونگی نفوذ اراده الهی در افعال معصوم نیستند و نظریه امر بین الامرین را به پیروی از اهلالبیت علیهم السّلام طرح میکنند که دارای فرقهایی دقیق با اندیشه معتزله در این زمینه است. سپس با ظهور اندیشه اشعری (که امتداد اصلاحشده اندیشه اهل حدیث است) در قرن چهارم و پس از آن، وی و تعدادی از پیروان مکتب وی، این مسئله را در چارچوب اندیشه خود بررسی کردهاند که بهوضوح جبرگرایی در آن قابل پیگیری است (البته برخی از قدما و تعدادی از متأخرین اشاعره، مسیر اشعری را ادامه ندادند و برای خدا و معصوم، هر دو، در منشأ عصمت، سهم قائلشدهاند).
عمده ماتریدیه به مفهومی شبیه امر بین الامرین باور دارند و ازاینرو همانند امامیه، قائل به تأثیر هم خدا و هم معصوم در تحقق عصمت هستند. با شیوع موج فلسفه در جهان اسلام، فیلسوفانی مانند فارابی و ابنسینا و در ادامه، امثال فیاض لاهیجی، منشأ عصمت را در چارچوب دستگاه فلسفی بهویژه فلسفه مشایی دنبال کردند که محور آن، «شدت و قوت قوای عقلانی» یا «ملکه» است. البته به مرور زمان، فلاسفه، افزون بر سهم معصوم، به سهم خدا نیز در تحلیل این پدیده، بیشتر تصریح کردند (نباید از یاد برد که عصمت و بهویژه منشأ آن، در آثار قدمای فلاسفه مسلمان به صراحت تبیین نشده است و برخی برداشتهای منسوب به آنان، از مقوله «لوازم دیدگاهها و مبانی آنان» محسوب میشود).
چکیده سخن درباره فیلسوفان اینکه با توجه به جبرگرایی فلسفی همه آنان را