ببينيد ، شايد ما آن جا به اين دانش جامعه شناسى نياز داريم ، ولى اين را خيلى دشوار مى بينم؛ يعنى فكر مى كنم ما هميشه در مقام شعار باقى مى مانيم كه معرفت ديگرمان ، به فهم كامل تر ما از آن قصه بينجامد . البته ممكن است با كار بيشتر و مستمر و چارچوب دار ، بتوانيم با دانشى كه از دين بر مى آيد ، واقعا يك دستگاه نظرى درست كنيم . به اين معنا كه مثل پارسونز كه چارچوب نظرى مى سازد و مرحله به مرحله جلو مى رود ، يا آقاى چلبى كه جامعه شناسى نظم را به همين ترتيب پيش مى برد و يك دستگاه نظرى مى سازد ، خوب ما هم شايدبتوانيم بسازيم ، ولى حقيقا هنوز ما اين كار را شروع نكرده ايم و بعضى كوشش هايى هم كه در اين زمينه بوده ، دچار مشكلاتى شده است .
در غرب نظرياتى كه شكل گرفته ، براساس مشكلات جامعه موجود خودشان بوده و مبانى و پيش فرض هاى آن ها ، نقش كليدى در شكل گيرى آن نظريات داشته است ؛ ولى ما براساس مبانى خودمان ، در صدد حل مشكلات جامعه نبوده ايم. نمونه اى از دخالت پيش فرض هاى غرب ، در تقسيم كار اجتماعى دور كيم است كه كتاب مقدس را سرشار از خرافات مى داند . ما مى خواهيم بگوييم آيا نمى توانيم براساس پيش فرض هاى دينىِ خودمان ، مشكلات جامعه خود را در پرتو احاديث اجتماعى حل كنيم .
عيبى ندارد . من الآن اين طورى براى شما بحث نكردم كه راه آسان تر آن را در دسته دوم گزاره هاى مى بينيد. در دسته اوّل ، مى توان از راه لوازم آن ها به اين رسيد يا از طريق رفت و برگشت بين دانش موجود تجربى (اين جا كه مى گويم تجربى ، منظورم علم به معناى ساينس است) و معرفت دينى و در واقع چارچوب دار به اين محتواها دست يافت؛ يعنى آن ها را كنار هم بگذاريم و يك دستگاه بسازيم .
موضع من ، شبيه موضع شهيد صدر است كه ما يك علم اقتصاد داريم و يك مكتب و مذهب اقتصادى و يك نظام اقتصادى . من بحث ايشان را مى پذيرم و فكر مى كنم جواب مى دهد؛ يعنى به عبارت ديگر ، به طور مستقيم مأموريتى را براى دين نمى بينم كه اوضاع جهان را براى ما تشريح كند . براى مثال ، در هر عرصه معرفتى ، منِ بشر به اين هدايت الهى و اين ابزارى كه در دست دارم ، توصيه شدم به آن كه بايد بروم آن را بشناسم . البته پيمودن اين راه موانعى در پيش رو دارد از جمله اين كه آيا برداشت من تنها جامعه شناسى اسلامى است و برداشت ديگرى چنين نيست يا اين كه معيار نقد و بررسى فهم ها و برداشتهاى ما در اين زمينه چيست؟