حالا كه اين طور است ، پس بايد به عنوان خميرمايه هاى رسيدن به آن ساختارها از آن بهره برد .
فكر مى كنم اگر بخواهيم با نگاه رئاليستى پاسخ بدهيم ، بايد اين جنبه هاى عام را با زمينه ها و شرايط عينى ايشان پيوند داده ، به هر حال به عنوان «يك رويداد» بررسى كنيم كه مى توانند آن ها را توضيح بدهند . ممكن است ساخت ، ضرورت و يا حتى مكانيسم مولّدى داشته باشيد ، اما به رويداد تبديل نشده باشد؛ چون براى تبديل شدن به رويداد ، بايد شرايطى وجود داشته باشد كه الان هموار نيست ، ولى دليل بر نبود آن روابط ، ساختارها ، ضرورت ها و مكانيسم ها هم نمى باشد.
به نظر من ، در بخش ضرورت ها و مكانيسم ها ، واقعا مى توان از احاديث و هم چنين آيات قرآن استفاده كرد . مثالى بزنم تا مطلب روشن تر شود . خداوند رابطه اى را كه داراى جنبه ساختارى است ، بيان مى كند . هم بايد به آن توجه كنيد و هم بر آن اساس ، نگاهتان و نوع نگرشتان را به واقعيت تغيير دهيد . در قرآن مى خوانيم : «إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا» اگر با عنايت به آيه ، فرضيه اى مطرح شود ، «اگر تقوا پيشه كنيد ، خدا به شما فرقان مى دهد» اين عبارت يك گزاره است ، ولى بايد راه آزمون آن را پيدا كرد . هم چنين به نظر من ، «ربا حرام است» گزاره اى عام مى باشد و يك ساختار هم هست ، حكايت از يك ساختار هم هست و صرفا به افراد هم بر نمى گردد و يك مقوله ربطى بين افراد است .
پس خلاصه سخنانم اين شد : نقش حديث در جامعه شناسى، يكى اين است كه در آن ، نوع نگاه ما به واقعيات ، منشأ الهام است و يكى فراتر از اين حرف ها ، منشأ توليد نظريه ها به شمار مى آيد واگر قائل باشيم كه از نظريه ، در نهايت براى تبيين چرايى و چگونگى رخدادها استفاده مى شود ، حتما بايد يك وجه ساختارى داشته باشيم و دين حتما بايد يك وجه ناظر به مكانيزم داشته باشد . من فكر مى كنم بخشى از همين مكانيزم هاى مولّد و ساختارها را هم مى شود در متن احاديث جستجو كرد؛ منتهى اين كه شيوه هاى داورى ما چگونه باشد، بحث ديگرى است .
به هر حال اين داورى كاملاً پيچيده مى شود؛ يعنى از راه انطباق اين برداشت ها با واقعيت ، مى توان احاديث را پيش داورى كرد ، زيرا توافق هاى بين ذهنى ، انطباق با واقعيت و قدرت رهايى بخشى وجود دارد ؛ يعنى در واقع رهايى بشر از اين غل و زنجيرها ، و اين الزامات و