است؟ اين فرهنگ است كه به ذهن ما به عنوان عالِم ، جهت مى دهد . البته اين بحث تحوّل معرفت شناسانه اى كه به اين قضيه ميدان داده ، خود يك باب بزرگى است ؛ يعنى يك مجال گسترده اى براى بحث كردن مى طلبد ، ولى ما براى اين كه بحثمان را به انجام برسانيم ، وارد حواشى نمى شويم . پس فلسفه اجتماعى اسلامى يا در مباحث جامعه شناسى حديث ، اين ها هر كدام به تنهايى مى تواند به عنوان بحثى مطرح گردد.
در اين قضيه ، افراد بسيارى هم چون پوپر ، توماس كو ، هاتر و گولدنر و ساير جامعه شناسان نقش مؤثرى داشته اند . آنان معرفت شناسى اى به عنوان معرفت شناسى پست امپرسيسم يا پست پوزيتيويسم به وجود آوردند . بعدا اثبات گرايى به وجود آمد كه ويژگى اش ، بر عكس آن معرفت شناسى قبلى بود.
معرفت شناسى قبلى ، اصلاً مشكلات خود را دارد. در غرب هم مشكلاتى هست كه همين ها به آن اشاره كردند، ولى به هر صورت ، آن ديوار بين اين دو فرو ريخت. مثلاً در بحث هاى پوپر ، شما مى بينيد كه او مى گويد اصلاً مهم نيست كه اين ها را از كجا مى گوييد. از آن به بعد مى خواهد خواب باشد يا الهامات؛ ولى در معرفت شناسى اثبات گرايى ، منشأ و منبع سخن خيلى مهم است. حتما بايد از حس شروع شود و به حس هم ختم گردد ، ولى بعدا گفتند : اين طورى نيست؛ نه اين كه ما حالا بگوييم اين طورى نباشد ، بلكه اصلاً اين طور نبوده است. نه با حس شروع مى شود و نه به حس ختم مى پذيرد. مهم اين است كه نكته قابل اتكايى براى شروع وجود داشته باشد . حالا از خواب هم شروع كرديد ، اشكالى ندارد. اگر اين طور باشد ، چرا از حديث شروع نكنيم؟! البته باز هم در معرفت شناسى موجود غرب ، هنوز شأنيت معرفتى را به طور كامل به ديانت برنگرداندند. البته مشرب ها و ديدگاه هايى وجود دارد و كما بيش ، جريان به اين سمت مى رود كه براى الاهيات هم بيانى واقع شناسانه قائل باشند و كلّ دين ، چنين چيزى باشد؛ ولى همين مقدار هم كه آن سد فروريخته و اين امكان پيداشده كه ما انواع نظريه هاى اجتماعى ، نظريه هاى جامعه شناختى يا مكتب هاى جامعه شناختى داشته باشيم ، غنيمت است .