مسأله مستقلى است كه مى توان آن را دنبال كرد.
بحث مدّ نظر ، اين است كه آيا مى توانيم رابطه اى معرفت شناسانه بين دو حوزه معرفت شناسى برقرار كنيم يا نه؟ حديث ، نه آن طور كه تجدّد به آن نگاه مى كرده ، كما اين كه دين ، نه آن طور كه تجدّد به آن نگاه مى كرده ؛ بلكه به عنوان حوزه اى كه گزاره ها و بيان هاى معرفت شناسانه اى درباره عالمِ واقع ، و از جمله در مورد عالم انسانى دارد ، آيا ممكن است آن را به حوزه جامعه شناسى ربط دهيم؟ اين ، دو معرفت ، دو دانش و دو فهم بود. حالا در دانشى كه به شكل خاصّى مى فهمد يا نظام مند نشده يا قالب خاصى دارد ، اين گزاره ها ، گزاره هاى معرفت شناسانه است؛ به اين معنا كه يك چيزى در مورد انسان گفته است . البته غير از آن جاهايى كه حديث ، وجه تجريدى معرفت شناسانه داشته باشد؛ چرا كه ما مى خواهيم دو حوزه معرفت شناسانه را به هم معرّفى كنيم. يعنى حوزه دين به عنوان حوزه اى كه عالم ، انسان و تاريخ و جامعه را به شكل خاصى مى بيند ، با حوزه اى به اسم جامعه شناسى كه آن هم به صورت خاصّى مى بيند ، ببينيم آيا اين دو مى توانند به هم مرتبط بشوند. البته ما فعلاً مطالب را به صورت انفرادى مى بينيم؛ يعنى احاديث به طور مشخص ساختارى يا نظام مند ، نيامده اين كار را بكند يا مثلاً حتّى اگر قرآن هم اين كار را كرده ، ما هنوز آن را پردازش نكرده ايم .
شكل دوم بحث ، اين است كه دو حوزه معرفت شناسانه داريم . وقتى ما وارد اين حوزه مى شويم ، از حوزه تجدّد خارج مى گرديم. تجدّد ، جواز چنين رابطه اى را به ما نداده است ؛ چون مى گويد كه اصلاً دين و حديث ، معرفت بخش نيستند. در اين جا سخن ما اين است كه آيا مى توانيم اين كار را بكنيم يا نمى توانيم ، و اگر توانستيم ، چطور ، كجاها و با چه روشى اين كار انجام مى شود؟ يعنى اين دو ، كجاها با همديگر مماس مى شوند و به يكديگر خدمات مى دهند. از يك طرف ، اين به آن خدمات مى دهد و از يك طرف ، آن به اين ، و از هر دو طرف هم قابل بحث است.
۴ . امكان جامعه شناسىِ مبتنى بر حديث
حال سؤال اين است كه آيا جامعه شناسىِ مبتنى بر حديث ، امكان دارد يا نه؟ يا به عبارت عام تر ، آيا نظريه اجتماعى دينى داريم يا نه؟
زمانى ، جامعه شناسى ، شيوه غالب فهم اجتماعى تلقّى مى شد. بعد ديدند كه اشكال هايى