مى كنند كه هيچ رايانه اى نمى تواند از شعور انسان تقليد كند. بنابراين ، انسانْ موجود پيچيده اى است كه اصلاً با نظام هاى مادّى قابل مقايسه نيست . در نظام هاى فيزيكى پيچيده ، به ناچار بايد روش هاى تقريبى را به كار برد ؛ يعنى به اصطلاح ، مدل هاى فنومنولوژيك ساخت ، مدل هايى كه قضيه را توصيف مى كند و البته توضيح نمى دهد.
وقتى شرايط علوم طبيعى چنين باشد ، اين در علوم انسانى به مراتب روشن خواهد بود. من در يكى از ژورنال هاى آمريكايى، مقاله اى در مورد همين علم دينى داشتم. اخيرا يك فيلسوف سوئدى ، اين مقاله را نقد كرده و بنده و آقاى پلانتينگار را يك طرف گذاشته ، ايشان را به عنوان مسيحيت و بنده را به عنوان اسلام كه مدافع علم دينى هستيم ، و گفته خودش به دنبال علمى بى طرف و خنثى است. نكته مهم در اين نقد اين است كه در بعضى جاها ، خود او كوتاه مى آيد؛ يعنى قبول مى كند كه علم روز ، در بُعد عملى واقعا خنثى نيست و جانب گرايانه است. وقتى در علوم طبيعى چنين باشد ، در علوم انسانى به مراتب شديدتر است. چند وقت پيش مجله نيچر از هزار دانشمند آمريكايى در خصوص اعتقاد به خدا نظرخواهى كرد. چهل درصد گفتند به خدا معتقدند ، عده اى بى طرف بودند ، و گروهى هم گفتند كه معتقد نيستند. جالب اين جاست كه بيشترين افرادى نامعتقد ، در علوم طبيعى فيزيكى و در علم زيست شناسى بودند. در علوم انسانى هم بيشتر منكران خدا ، كسانى از روان شناسان و جامعه شناسان بودند كه ديدگاه هاى طبيعت گرايانه داشتند.
من حرف شيرينى را از يكى از برندگان جايزه نوبل ، به طور حضورى شنيدم كه هيچ وقت فراموش نمى كنم. البته او اين حرف را در مقابل زيست شناسان زد ، ولى من فكر مى كنم اين سخن ، به مراتب در مورد كسانى كه در روان شناسى و جامعه شناسى هستند ، صادق است. او مى گفت : زيست شناسان ، هنوز مثل ما فيزيك دانان سرشان به ديوار سنگى نخورده كه بفهمند بايد مقدارى دست و پايشان را جمع كنند و با احتياط جلو بروند. چون فيزيك خيلى پيشرفت كرد و خيلى چيزها را توضيح داد ، ولى بعد محدوديت هايش را متوجه شدند كه در چه حوزه هايى محدوديت هاى ذاتى دارد.
سخن او اين بود كه كسانى كه در زيست شناسى هستند ، هنوز سرشان به سنگ نخورده است و من معتقدم اين سخن ، به مراتب در مورد آن هايى كه در روان شناسى و جامعه شناسى هستند ، درست تر است. به همين دليل ، در سطح جهان ، وفاق نظر و يك مكتب حاكم نمى بينيد