معلوم شد ، ديگر تضاد در بين نيست. البته آن هم لازمه وجودى تضاد را تأييد نمى كند ؛ بلكه اِخبار مى دهد كه چنين تضادهايى به سبب چنين عوامل پديد آمده است كه شما مكلف هستيد آن ها را از بين ببريد و نمى توانيد بگوييد : آقا ، بى تفاوت باش . در حالى كه اگر تضادگرا باشيم ، لازمه زندگى و اصل حديث ، تضاد مى شود؛ ممكن است چنين باشد ، ولى انسان دينى ، كاركردگراست .
شما دسته بندى را كه شروع بكنيد ، حتى ممكن است هيچ بحث توصيه اىِ اجتماعى ـ فرهنگى در آن نباشد. اصلاً هيچ چيز جمعى نباشد ، بلكه فردى باشد. اگر اين ها جزء دسته بندى روان شناسى هم باشند ، ببينيد كجاى اين ها به بحث جامعه نزديك تر است؛ زيرا تمام بحث روان شناسى ، راجع به شخصيت است كه شخصيت هم يعنى رفتار انسان. رفتار هم از كلام ، فكر ، حركت و عاطفه تشكيل مى شود. پس يك جايى به ما مربوط است. مگر يك حديثى مثلاً راجع به كندن خندق كه چگونه كلنگ را دست بگيريم باشد ، و تازه همان را هم مى توان دسته بندى كرد .
فهرست