همبستگى قوى و همكارى و همراهى ، باعث قدرت و پيروزى است و بر ضدش ، نزاع ، كينه ، تنازع و ضربه زدن به هم ، عامل شكست و از دست دادن حاكميت سياسى است . حالا اين كه اين مطلب را به لحاظ تجربى كسى قبلاً ديده يا نه ، و يا اين كه اين مطلب را به لحاظ تجربى به چه شيوه اى مى توان آزمود ، بحث بعدى و براى زمانى است كه آن گزاره استخراج شده از حديث ، بخواهد به عنوان فرضيه اى جامعه شناسانه ، مورد قبول همه جامعه شناسان قرار گيرد و اين مسير را طى كند و به عنوان گزاره اى در دل جامعه شناسى تجربى مطرح شود .
دسته دوم احاديث آن است كه گزاره جامعه شناسانه ، عينا در آن نباشد و ما براساس فهمى كه از مطالب جامعه شناسى داريم ، اين حديث را مؤيّد آن مطلب جامعه شناسى احساس كنيم .
۳ . نمونه كار جامعه شناسى و حديث
براى نمونه ، من در سال هاى ۷۳ ـ ۷۲ كارى انجام دادم به نام «انديشه هاى اجتماعى در روايات امر به معروف و نهى از منكر» و در آن جا به خوبى اين دسته دوم روايات و كاربرد آن مشخص مى شود . مثلاً امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «خداوند بنده اى را رحمت كند كه دوستى و محبت مردم را به سوى ما جلب كند و پس از آن ، آنچه را نيكو مى داند به آن ها بگويد و آنچه را زشت مى شمارد ، به آن ها نگويد» . اين روايت ۲۱۴۰۴ در كتاب وسائل الشيعه است و ظاهرا نكته جامعه شناسانه ويژه اى در آن نيست ؛ زيرا عمدتا در مقام توصيه است و در مقام بحث نظرى نيست : «خدا رحمت كند كسى را كه دوستى و محبت مردم را به ما جلب كند» .
ما مى دانيم كه به لحاظ يافته هايى كه در روان شناسى اجتماعى كشف شده ، اگر ما در بحث تحقيق و نگرش ها ، منبع پيام را دوست داشته باشيم و به آن محبت داشته باشيم ، تأثير پيام افزايش مى يابد . هم چنين ما در بحث جامعه پذيرى مى دانيم كه يكى از راه هايى كه انسان با نفوذ اجتماعى هماهنگ مى شود و خود را همنوا مى كند ، اين است كه درباره آن عامل ، احساس همانندى به شخص دست بدهد ؛ يعنى او را دوست داشته باشد و دلش بخواهد مثل او باشد. چون دلش مى خواهد مثل او باشد ، سعى مى كند از روش ها ، گفته ها و توصيه هاى او هم پيروى و با او همنوايى كند . ما آن دو مطلب را قبلاً مى دانستيم ، پس وقتى اين روايت را مى بينيم ، ملاحظه مى كنيم كه امام عليه السلام براى ترويج تشيع ، توصيه كرده كه اول بياييم كارى كنيم كه مردمْ امامان معصوم عليهم السلام را دوست داشته باشند ، بعد به تدريج بعضى از مطالب صحيح كه