نمى شود و چون آن موضوع (دين) را با نگاه منفى و فاقد حقيقت نگاه مى كنيد ، نمى توانيد بفهميد واقعيتِ در درون آن چيست .
قلمرو معرفت جامعه شناسى تا كجاست؟ ظاهرا بيش از اين در حيطه جامعه شناسى نيست كه كاركردها و آثار اجتماعى مناسك دينى را بيان كند ، اما اين كه دين و مناسك واقعيت دارند يا نه ، كار جامعه شناسى نيست؛ بلكه در قلمرو مطالعات فلسفى است. از اين رو ، قضاوت اين كه دين ، امر كاذبِ مفيدى است ، صحيح به نظر نمى رسد؛ زيرا حكم به كذب و صدق ، كار فيلسوف است ، نه جامعه شناس .
فرمايش شما را در تفكيك حوزه هاى بحث كاملاً مى پذيرم ، ولى اوّلاً جامعه شناسى كه بهره اى از فلسفه دارد ، مى تواند بهتر و عميق تر در مورد اديان مطالعه كند . هم چنين جامعه شناسى كه تجربه دينى داشته باشد ، بسيار عميق تر مى تواند به دين بپردازد . البته مقام اين بحث ها بايد تفكيك شود. دوم اين كه ، بايد فضاى انتقادى باز باشد. از اين رو ، برخى از انديشمندان ، ديدگاهى را القا مى كنند كه در اثر برخورد با نظرات ديگران ، چيزى پديد مى آيد كه متعادل و قابل قبول است . شما بايد همه آن مبادى را مراعات كنيد ، اما فكر نكنيد كه اين حرف آخر است . براى مثال ، مالينفوسكى ، مردم شناسى كه ده ـ سيزده سال در ميان برخى اقوام استراليايى زندگى كرده ، بهتر مى تواند مسايل دينى آن ها را بفهمد ، تا مردم شناسى كه پشت ميز مطالعه نظر مى دهد . پس اگر بخواهيد مفاهيم دين اجتماعى را خوب بفهميد ، بايد رفتار دينى را تفهم كنيد و با موضوع پژوهش همدلى و تجربه زيسته داشته باشيد ، ولى در مقام تبيين ، بايد تعلّقات كنار گذاشته شود. بنابراين ، نگاه پوزيتويستى با نگاه تفهمى و نگاه پديدارشناسانه بسيار تفاوت دارد .
برخى كه خواسته اند بى طرفى را رعايت كنند ، طرف سكولاريسم را گرفته اند؛ يعنى به سمت خلاف دين موضع گيرى كرده اند و اين را حرف علمى مى دانند .
اين حرف درستى است و گاه به اسم بى طرفى ، از ايده خاصى طرفدارى مى كنند ، مثل وبر كه براى شناخت اسلام ، به نوشته هاى كسى استناد مى كند كه شناختش از اسلام ضعيف است و درك همدلانه از دين اسلام ندارد و از اين رو ، موضع گيرى درستى نمى كند . اگر وبر انسانى متدين بود و به دين اعتماد مى كرد و آن را حقيقت مى دانست ، مى پذيرفت كه حقيقتى هست؛