۷ . نقش جامعه شناسى مبتنى بر مديريت در حل مشكلات جوامع اسلامى
مگر علم در راه پاسخ به مشكلات موجود در جامعه نيست . در جامعه شناسى غرب ، مثلاً ممكن است پارسونز بگويد چون هرج و مرج در جامعه زياد است ، بايد در فكر نظريه اى براى نظم اجتماعى باشيم . خوب ما بايد اين طور تصور كنيم كه جوامع اسلامى هم مشكلات خاص خود را دارد . همان طور كه فرموديد ، به هر حال حسى هم كه مى خواهد شكل بگيرد ، بايد در درون آن پارادايم باشد . به هر حال ، در فرهنگ اسلام ، انسان خود را به يك مبدأ و معادى متصل مى داند . اين مسأله ، مشكلات خاص خود را دارد و حس خاص خودش هم مى تواند آن مشكلات را حل كند . براى مثال در روايت آمده «اذا كَثُرَ الزنا بعدى ، كثر موت الفُجأة» ؛ يعنى بعد از من ، اگر جامعه اسلامى مبتلا به اين عمل فساد اخلاقى شود ، مرگ و ميرش زياد مى گردد .
الان در يك جامعه مى بينيم همه احساس اضطراب مى كنند؛ چون در فلان شهر ، بعضى زنان خيابانى با شرايط خاص خودشان وجود دارد . خوب اين يك مسأله اجتماعى است . اين كه يك مسأله اجتماعى است ، در ظرف اين فرهنگ ، مسأله و مصيبت شده ، ولى در جامعه غربى ، اين را مسأله نمى داند و به شما مى خندد. حتّى بخشى از افراد جامعه ما كه از چارچوب هاى آن فرهنگ نگاه مى كنند ، به ما مى گويند اين هم مسأله شد؟! شما عجب امّل هايى هستيد كه از اين حرف ها مى زنيد. جالب اين جاست كه مسأله او ، عكس اين مسأله است. او مى گويد اين كه از اين كارها انجام بدهى و گروهى سدّ راه شوند ، اين مسأله اجتماعى است .
پس تشخيص دادن مسأله ، هويت فرهنگى مى خواهد و بايد ديد در اين فرهنگ ، حديث چه نقشى بر عهده دارد و حل مسأله ، گام دوم است. وقتى هم مى خواهيد آن را حل كنيد ، باز از بنيادهاى فرهنگى راهكار به دست مى آوريد. علم با معنايى محدود ، همان چيزى است كه مسأله را مى بيند و راهكار ايجاد مى كند . ولى اين ، در مجموعه فرهنگ ، ارتباطى ارگانيسم با همه مجموعه دارد؛ درست مثل چشم گوسفند كه اگر آن را در كالبد انسان قرار دهند ، جواب نمى دهد؛ چون آن چشم ، در چارچوب مغز و قلب گوسفند كار مى كند . اين علم هم دقيقا در همين چارچوب جواب مى دهد و راهكار متناسب با خود را ايجاد مى كند. پس بايد هويت بومى و فرهنگى متناسب با خود داشته باشد . وقتى جامعه شناسى كه يكى از بخش هاى حساس علم است ، در قرن نوزدهم شكل مى گيرد و ماركس در محيط اجتماعى خود ،