صرفا حديثى بنا كنيد ؛ اما اگر حديث را در كنار عقل ، حس و تجربه بگذاريد و يكى از منابع به شمار آوريد ، آن موقع مى توانيم جامعه شناسى دينى داشته باشيم و از اين چارچوب ، نظريه بپرورانيم و اين جامعه شناسى دينى ، مى تواند به خود حديث هم به عنوان موضوع بنگرد؛ يعنى احاديث را در چارچوب نظريه هاى جامعه شناسى دينى تحليل كند .
اگر بخواهيد وارد اين حوزه شويد ، اولاً بايد از فضاى بنيادهاى جامعه شناسى قرن نوزدهم بيرون برويد و ثانيا بايد بنيادها را خودتان بنويسيد. البته شما چنين بنيادهايى هم داريد؛ يعنى اگر به حديث با آن نگاه هاى دينى قائل هستيد ، نمى توانيد خارج از حوزه متافيزيك و اصول و مبانى انتولوژيك و هستى شناسى خودتان انتقاد داشته باشيد . اگر اين اصول را داشته باشيد ، علم هم متناسب با آن تعريف مى شود؛ چه اين كه مى توانيد روان شناسى و علوم ديگرِ متناسب با آن هم داشته باشيد . اين بحث هاى نهضت نرم افزارى كه الان مطرح مى شود ، شايد گاه با همين ادعا باشد .
آيا اين رويكرد جديد ، منقطع كردن حديث از جامعه نيست؟ آيا نمى شود ميان اين دو رويكرد جمع كرد كه هم جامعه شناسىِ فعلى باشد و هم نگاه حديثى؟
البته الزاما جامعه شناسان منتظر توصيه شما نمى مانند. چون حديث پديده اجتماعى است ، هر گاه جامعه شناس نظريه خود را ساخت ، حديث هم به فراخور به آن نزديك مى شود. اگر مى خواهيد با حفظ آن مبانى خودتان و تعريفى كه از حديث داريد ، اين را صادق بدانيد ، بايد نظريه اى متناسب با آن هم شكل بدهيد . اين نظريه ، ظرف وسيعى دارد؛ يعنى تفكيك مى تواند يك قسمت آن باشد. اين بستگى دارد كه باز رابطه عقل و دين ، و عقل و حديث را چگونه بيان كنيد . ممكن است عقل را حجتى بدانيد مثل خود الهام ، كه در اين صورت ، آنچه عقل بيان مى كند ، در فهم حديث ، به عنوان قرينه لبيه عقليه متصله محسوب مى شود كه اگر لبيه شد ، عقليه و اگر نشد ، متصله مى گردد و حتى در نحوه فهم حديث هم مى تواند اثر بگذارد .
هنگامى كه آموزه هاى اجتماعى احاديث را استخراج كنيم ، جامعه شناس مسلمان مى تواند براساس واقعيت هاى اجتماعى ، برداشت هاى خود را با همين ابزارهاى موجود جامعه شناس ثابت كند ؛ يعنى براى او فرضيه دينى به شمار مى آيد و براى جامعه شناس غير مسلمان ، فقط فرضيه مى شود و در نتيجه ، اين آموزه ثابت مى گردد. به نظر شما ، اين مسأله چه جايگاهى مى تواند داشته باشد؟