عده اين شكلى دينى فكر مى كردند؛ يعنى عالَم را با خودشان تشبيه مى كردند. اين ها راجع به جامعه حرف مى زنند ، ولى علمى سخن نمى گويند .
تازه اگر حديث از خدا سخنى به ميان نياورد ، اين دين فلسفى است؛ يعنى به تعبير اگوست كنت به صورت فلسفى حرف مى زند. جامعه شناسى علمى ، اين حرف ها را قبول نمى كند. اين علم ، به دنبال اين است كه پديده هاى آزمون پذيرى را ببيند و لوازم و آثار اين ها را به هم ربط دهد. حالا آن ها كه با يك دانش عقلى يا دينى سخن مى گويند ، براى جامعه شناسى علمى ، اين مى تواند در حدّ حدس مفيد باشد؛ يعنى آزمون كنيد و ببينيد آيا غربى ها كه زياد زنا مى كنند ، مرگ و ميرشان هم زياد مى شود؟
چطور نظريه ماركس كه زيربنايى و روبنايى است و در آن ، اصالت به اقتصاد داده شده و متغيّر مستقل به شمار مى آيد و ديگر عناصر متغير وابسته ، نظريه اى علمى است ، ولى اگر در دل حديث يا قرآن ، گزاره هايى بيايد مثل «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُم» كه در واقع ، نگاه مبادله اىِ ديگرى به عالَم دارد ، اين ها را چرا نظريه نمى دانيم؟
تا بگوييد «ان اللّه اشترى من المؤمنين باموالهم وانفسهم» ، يعنى بحث خدا را مطرح كرده ايد و گفتم كه در نگاه اگوست كنت ، اصلاً كار شما نوعى نگاه دينى به عالم است كه به دوران ماقبل فلسفه تعلق دارد؛ يعنى عالم را كودكانه تفسير مى كنيد . كنت آن را نوعى تخيل مى داند كه فريب وجدان جمعى است و اين نگاه دينى ، خود را پديده اى اجتماعى مى داند و براى آن بيانى دارد .
البته اعتراض شما درست است ؛ چه كسى مى گويد علمْ اين است؟ اگر با نگاه موضوع بودن حديث وارد شويد ، عرض عريضى دارد. گفتم كه برخى از اين ها ، ريشه هاى وجود حديث را اجتماعى مى بينند و اگر به اين صورت عمل كرديد ، اصلاً ديگر با آن تعريفى كه يك فرد دين دار از حديث دارد ، درست در نمى آيد . او معتقد است چيزى را كه مردمِ جامعه معتقدند ، قول معصوم و حديث است و واقعا چيزى به اسم عصمت در اين جا حضور ندارد . ريشه اين ها به Reduction و تقليل به اين عوامل بر مى گردد؛ يعنى اگر در آن چارچوب ها برويد ، ديگر كار به اين جا كشيده نمى شود .