۲. اینکه چرا از احساس انسان درباره خود سخن میگوییم، بدین علت است که آنچه آدمی را به سمت رفتاری خاص و متمایز از رفتاری دیگر سوق میدهد، غالباً احساس است. احساس، از باوری شکل میگیرد که منشأ آن نوعی شناخت به مفهوم عام کلمه است.۱ ازاینرو باید کوشید احساسی صحیح و متناسب با ارزشهای انسانی و عقلانی در خود پدید آید. برای مثال، آنچه انسان را وادار میکند رفتاری عزتمندانه داشته باشد و از رفتاری که موجب خواری و ذلتش شود دوری کند، آگاهی از ارزش خویش نیست؛ بلکه باور ارزشمندی خویش و ایجاد احساس خودارزشمندی است.
۳. احساسات انسان درباره خود، غالباً به نوعی رفتار منجر میشود. احساسِ برخاسته از شناخت صحیح، احساسی درست است و در نتیجه، به رفتاری متناسب با آن احساس میانجامد؛ و احساسِ برخاسته از شناختنما یا خودپنداشت، احساسی غیرواقعی است و به رفتاری متناسب با آن احساس نادرست میانجامد.
۴. درصورتیکه درست و نادرست بودن احساس درباره خود را که در ذهن ایجاد شده تشخیص دهیم، امکان اولیه کنترل احساس و سپس رفتار فراهم خواهد شد. بنابراین باید بکوشیم اولاً شناختی صحیح از خود به دست آوریم تا متناسب با آن، به احساس خویش شکل دهیم و متناسب با آن شناخت و احساس، رفتار کنیم؛ ثانیاً بتوانیم درستی و نادرستی احساس خود را تشخیص دهیم تا اگر از نادرست بودن شناخت خود آگاه نبودیم و شناختنما را شناخت دانستیم، از راه تشخیص احساس ناپسند، به شناخت نادرست خود پی برده، در صدد اصلاح آن برآییم. بدین ترتیب رابطه شناخت و احساس از خود را میتوان در شکل ذیل مشاهده کرد: